همیشه من اول سلام می‌کنم!

باران که می‌بارد، یاد چشم‌های تو خیس‌م می‌کند … یادم می‌افتد که چقدر تنها مانده‌ام … یادم می‌ماند که هنوز نیامده‌ای و من … چقدر از حضورت خالی شده‌ام!   چقدر وقت شده است که نیامده‌ام تا با هم بنشینیم روی همان نیمکت چوبی سبز رنگ؟! تو بلند شوی بروی کنار آن حوض بزرگ و…Continue reading همیشه من اول سلام می‌کنم!

از «دخترم مهتاب» تا «زندانی تهران»

افسانه برای‌م نوشته بود:«اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان در رسیدن به هدف‌ت موفق بودی! اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمت‌ت بالاست! اگر روزی ترک‌ت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می‌خواهد!»                                                                                                      ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ     از «دخترم مهتاب» تا «زندانی تهران»   وقتی متن مصاحبه…Continue reading از «دخترم مهتاب» تا «زندانی تهران»

آخرین نوازش یک روح

  می‌گویم زخمه زخمه، در تکاپوی کورسویی از آنچه روزگاری داشتم، نمی‌دانی چه می‌نوازد این روح سرگردان! دست می‌کشی از نوازش گیسوان‌م در باد، سرم را که بلند می‌کنم، آنقدر آبی شده‌ای که می‌ترسم … هنوز هم در همان کودکی اسیر مانده‌ام که دوست‌ش داشتی … و تو هر روز با من بزرگ‌تر می‌شوی ……Continue reading آخرین نوازش یک روح

خرداد ماه بود … خرداد سال ۸۵!

  لیلای من، لیلای من*  نازی بکن در چشم من!   زخم برداشته است دل‌م ! از نبودت و بودت که آزاری شده است برای‌م …   ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ   ۱. زن لاغر قد بلندی بود و سرخ شده بود از خجالت و شاید چیز دیگری بود، آرام لباس گشاد سفید رنگ را دور تن‌ش پیچیده…Continue reading خرداد ماه بود … خرداد سال ۸۵!

مرد و درخت گردو

دوره دبستان بود، جلوی در خانه‌ی همسایه‌مان که با دخترش توی یک کلاس بودیم ایستاده بودم، یادم نیست صحبت از چه بود، و چطور شد که وقتی زن با مرد آمدند داخل کوچه من خندیدم! هیچ‌وقت فراموش نکردم که زن چقدر عصبانی شد، مرد چوب زیر بغل داشت و به آرامی کنار زن که خواهرش…Continue reading مرد و درخت گردو

بسوزم به سوزی که می‌سوزم!

افسوس‌م؛ شکستم، می‌شکستم، شکستن‌م از خود بود که می‌شکستم … چقدر شکستم تا بشکنم و فقط نظاره‌ای بود در این نظری که مناظره‌ی نظاره‌هایش شکستنی  بود پای تمام شکستگی‌ها هم … من شکستم از  شکستنی بزرگ و سزا بود چنین تا بشکنم؟ … بگذاشتم و گذاشتن‌م  و بگذشتم … گذشتم … آخ از این همه…Continue reading بسوزم به سوزی که می‌سوزم!

معاشقه‌ای در آشکاری من و تو!

های کبوتر سفید من!   نگاه کن که چقدر کوچک شده‌ام برابر سنگینی غصه‌هایت … این‌جا که نه من هستم و نه تو … جماعتی عظیم از فربهی تو، از تکدر من … کاش بگذاری پنجره را بگشایم … می‌گذاری تا دست بکشم بر صورتت؟ … که وقتی لب‌هایم را می‌بوسی، فشارم که می‌دهی به…Continue reading معاشقه‌ای در آشکاری من و تو!