بلند شو پدر! بلند شو!

نمی‌خواهم بنویسم انگار همین دیروز بود …نیست و خودت خوب می‌دانی چقدر دل‌م هوایت را کرده است و بوی‌ت را واضح‌تر از همیشه حس می‌کنم … درست نشسته‌ام جایی که روزی تو می‌نشستی روی لبه‌ی تخت‌ت و خسته و درمانده و ناتوان، چشم‌هایت را می‌دوختی به پنجره ــ که همیشه روبه‌رویت بود ــ چقدر درد…Continue reading بلند شو پدر! بلند شو!

موتیفات دی‌آنه

۱. «خدایا! اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین نیاور که زرنگی‌های حقیر و پستی‌های نکبت‌بار و پلید «شبه آدم‌های اندک» را متوجه شوم، چه، دوست‌تر می‌دارم «بزرگواری گول‌خور» باشم تا، هم‌چون اینان «کوچک‌واری گول‌زن»! و خودخواهی را چندان در من بُکش، یا چندان برکِش، تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در…Continue reading موتیفات دی‌آنه

۴۱

« … همه کویت کوی کوی من کو که کوی تو داند از کویم؟ …» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نریمان را کشان کشان بردند سمت درشکه و راندند سمت خانه‌اش. مردم جلوی در خانه‌اش جمع شده بودند و زن‌ها توی خانه منتظرش بودند. زن و بچه‌ی رجب‌علی هم توی حیاط نشسته بودند. نریمان چشم‌ش که به‌شان افتاد لرزید.…Continue reading ۴۱

۴۰

می‌نشینم و آرزوهایم را نقاشی می‌کنم، توی خلوت مضحک خیالی که این‌طور آشفته برجا مانده است، روح‌م را به بازی‌ی بزرگی دعوت کرده‌ام. میان میل ماندن و میل رفتن، مشت‌هایم را برای گل یا پوچ بسته‌ام. چشم‌هایت روبه‌روی بلندترین پنجره‌ی عالم غروب پاکدامنی‌ام را به تماشای بخارآلود فنجانی قهوه‌ی تلخ نشسته است. من در عبوری‌ترین…Continue reading ۴۰

۳۹

چند روزی است که سوالی ذهن مرا مشغول کرده است. من زیاد در محاسبه‌ی احتمالات، فیزیک کوانتوم و مسایل مربوط به محاسبات نجومی سررشته ندارم، ولی خیلی دوست دارم بدانم با این وصف که نزدیک به دو سوم کره‌ی زمین را آب تشکیل داده است و با توجه به اینکه پیش از عصر یخبندان، بیشتر…Continue reading ۳۹

موتیفات آذرانه!

۱. قُل یا أیّها الکافرونَ لا أعبُدُ مَا تعبُدُونَ وَ لا أنتُمْ عابدُونَ مَا أعبُدُ وَ لا أنَا عابدٌ مّا عبدْتُمْ وَ لا أنتُم عابدُونَ ما أعبُدُ لکُم دینُکُم وَ لیَ دینِ ! ۲. « قربان … قربان … قربان … ]خش خش بیسیم[ تا جوابی از آن سوی خط منو به هیجان بیاره ،…Continue reading موتیفات آذرانه!

۳۸

خان‌باجی همراه مباشر رفته بودند شهر. قهرمان‌خان، مثل همیشه تلوتلو خوران رسید خانه. تا دهنه‌ی اسب را بگیرند، نتوانسته بود خودش را روی اسب نگهدارد و پایش از رکاب رد شده بود و با پشت افتاده بود روی زمین. مچ پایش گیر کرده بود داخل رکاب و اگر کسی دهنه را نگرفته بود، ممکن بود…Continue reading ۳۸