نمیشود رو به روی هم بنشینیم. صندلیها را کنار هم میچینیم. برای همین هم هست که فقط صدای بغل دستیامان را میشنویم. فرشته کمی رو به روست با من. او در انتهای دیگر است و من در انتهای دیگر. میگوید یکبار شوهرم رفته بود توی فکر. بدجور. گفتم به چی فکر میکردی؟ به خودش که…Continue reading مردی که دوستش داشتم …
ماه: تیر ۱۳۸۸
تجربه یعنی فراموش نکردن ماوقع!
یادمان باشد کسانی که به این نتیجه رسیدهاند که رهبران فکری وقتی مُردند، قابل استناد نیستند، کسانی که اعتقاد دارند، ادبیات سیاسی «تولیدی» است که تاریخ مصرف دارد، کسانی که فکر میکنند «مرغ همسایه غاز است»، کسانی که فکر میکنند چون آنها «فراموش» میکنند، لابد «دشمن»، «مخالف» یا هر اسمی که دوست دارید نیز فراموش میکند،…Continue reading تجربه یعنی فراموش نکردن ماوقع!
از یک تا چهار بشمار!
۱. «روشنفکران متعهد مسلمان، باید هنر حرف زدن با شش مخاطب را تمرین کنند: روشنفکران جهان، برادران مسلمان، تودهی شهری، زنان، روستائیان و بچههامان! و این یک تمرین، به عنوان برقرار کردن ارتباط ذهنی و انتقال این ایدئولوژی، برای بچهها، و به عنوان دعوتی در آغاز کردن این راه، برای بزرگها، همفکرهای دست به قلم[است].»…Continue reading از یک تا چهار بشمار!
إلاّ و بلاّ بذکر الله تطمئن القلوب!
۱. « … یهودیان، مسیحیان و مسلمانان، در مراحل مختلف تاریخشان این خداها را به عنوان ِ خدای کتاب مقدس و قرآن ستودهاند. خواهیم دید که این خداها با هم فرق بسیار دارند. اتهایسم اغلب مرحلهیِ گذار بوده است چنانکه یهودیان، مسیحیان و مسامانان را، چند خداباوران (Pagan) همروزگارشان، بیخدا میخواندند، چرا که آنان نظری…Continue reading إلاّ و بلاّ بذکر الله تطمئن القلوب!
چیزی گم کردهای مادر؟
گفته بودم میروم. میرویم باغ پدر محدثه. گفته بودی[صدایت هنوز در گوشم هست] کی میبینمت؟ گفتم از آنجا که برگردم یکراست میروم بیمارستان ــ شیفت شب بودم. چشمهایت را بستی. گوشهی لبهای باریک بیرنگت که پژمرد. دیدم. شنیدم. گفتم فردایش صبح زود میبینمت. صبح زود. لبهایت کش آمدند و چشمهایت را باز کردی و دوختی…Continue reading چیزی گم کردهای مادر؟
همهاش همین است!
نمیدانم چرا. اصلاً. نه برق فطع شده بود و نه پتوی خاکستری سنگین را آویزان کرده بودیم زیر پرده. خیلی وقت است که دیگر آنقدرها تاریک نمیشود. حتی من موهایم را کوتاه نمیکنم. مصری. خیلی وقت است. کنجد داریم، عسل هم. ولی خیلی وقت است مادر توی پیالههای چینیی گل سرخی عسل و کنجد قاطی…Continue reading همهاش همین است!
چگونه زیستن، چگونه مُردن!
۱. «سعید حاتمی» بهترین و مهربانترین دوست مجازی من بوده و هست. و دوست دارم بماند. ۲. من از «خون» نمیترسم! بله! اقتضای شغلم این است که از خون و مُردن نترسم. چطور میتوانم از خون بترسم و در عین حال بخواهم به نجات جانی اقدام کنم؟ تو، دوست خوب و نازنین من که بعد…Continue reading چگونه زیستن، چگونه مُردن!