از نوعی دیگر -۸

«گراندما هنوز نخوابیده بود که بیدارش کنم ،نه اینکه پیر باشه نه!فقط اسمش گراندما بود و همین بود که تمام مسافرهایی که گذرشان به این جاده و این خانه می افتاد و بانوی مرا می دیدند که با لباس ابریشمی سفید و موهای خرمایی اش از پله ها می خزد پایین برمی گشتند به طرف…Continue reading از نوعی دیگر -۸

از نوعی دیگر – ۷

و خدا را سنگسار می کنند این عابدان سجاده خور!!!…  می سوزاندم شنهای رونده که می دویدم تا شاید برسم به حنجـــــــــــــــــره ای که فریاد می زد و هنوز بر جا بود و هنوز زخمه ها می نواختند سازهای عظیم خدا را بر زمین که آن بالا ایستاده بود، بالای همه من ها که این…Continue reading از نوعی دیگر – ۷

از نوعی دیگر -۶

مزاح با خدا  روزها در بطالتی خاموش و خزنده می گذرند و من سوار ناپایدارترین زورق های عشق،در سوک پاکترین مهرورزی ها به یاد شانه های آبی خیس تو پارو می زنم و پیش می روم و خوب می بینم دلمه های آرزوهای خام و ناکامی را که بر سریر رود زمان در تحرکند…می لولند!تو…Continue reading از نوعی دیگر -۶

از نوعی دیگر -۵

«گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از… می دوید و می جست آنچه را گریزانش بود که نمی توانست حاجتش برآورد که…من چه گویم که «نه خوبی عیسی را دارم*» نه بدی تو را که نمی شناسمت!!!… سکوت را به اجبار کشاندم زیر انگارم که شاید شاید…اینجا محاکمه می شوم زیرا می نویسم و مردی می…Continue reading از نوعی دیگر -۵

از نوعی دیگر- ۴

علم بهتر بود یا ثروت؟‌ خدا!نشسته بود بالای همه من ها که من خدایم!…تو!که نمی دانی بدان که باید خدا داشت!…حالا این خدا هر چه می خواهد باشد…خدا باشد کافیست! حالا اگر خدایی داشته باشی که بتوانی گاهی از فرط غضب خردش کنی چه بهتر…اگر خدایی دوست داری که کاری هم برایت بکند دستت را…Continue reading از نوعی دیگر- ۴

از نوعی دیگر -۲

 سوار مرکبش که چون دل می تپید رسید پای کوهی که صدایش می آمد و بویش…تیشه بر دستش که حالا با هم می کندند که خودم را می آفرید…مردی که می کند ایستاد و دل سپرد به صدایی که کوه می کند… ــ از چیست که چنین می کوبی بر تیشه که فریادش کوه را…Continue reading از نوعی دیگر -۲