زمزمه محبت

این تصویر را که دیدم یاد خاطره‌ای افتادم که شاید تا حدی با جو و فضای این هم فرق داشته باشد ولی قدرت دست مادر و عزمی که دارد به داستانم می‌خورد.  کلاس اول ابتدایی، با یکی از همکلاسی‌هایم دعوا کردم و موقع کش‌وقوس دعوا من دکمه سرآستین او را کندم. وقتی خانم معلم وارد…Continue reading زمزمه محبت

مثل خون در رگ‌های من

  !حرف بزن  من محتاج شنیدن حرف‌های تو هستم. با من از عشقت از قلبت  از آرزوهایت حرف بزن… اگر مرا دوست می‌داری  من نیازمند آنم که با زبان تو آن را بشنوم: هر روز هر ساعت و هر دقیقه و هر لحظه می‌خواهم که زبان تو دهان تو  و صدای تو آن را با من…Continue reading مثل خون در رگ‌های من

خوش‌سلیقگی

  داشت تیتراژ سریال بزنگاه پخش می‌شد و من که عاشق کشف اسامی طولانی هستم خواندم «فرهاد بهشت پسند گوهری». آخر یک فامیلی چقدر می‌تواند قشنگ باشد؟ بهشت‌پسند آخر؟ انقدر هلو؟ یکی هم بود فامیلی‌ش «قرآن نویس»، وای چقدر خوش‌سلیقه بودند ولی.  

داس و دختر

ادبیات آینۀ روح ملت‌هاست. خوب‌وبد و زشت‌وزیبای یک ملت را می‌توان در آن نگریست. اگر ادبیات فارسی ملاک داوری باشد نشان می‌دهد اندیشه‌های منفی و تحقیرآمیز و خشن دربارۀ زن در تاروپود زندگی ایرانی تنیده شده است. البته این اندیشه‌های منفی در فرهنگ ملل دیگر هم بوده. همچنین در ادبیات فارسی نگاه روشن و مثبت…Continue reading داس و دختر

باشد! بگذار فقط من عاشق باشم

  ده سال پیش در همین روز، من داشتم بوته کل سرخ را هرس می‌کردم و تو و علی و درخت زندگی رفته بودید کویر. تیغ گل رفت به پوست گلویم درست روی برآمدگی حنجره و سوراخش بود تا همین چند روز پیش که گوشه ناخنم گیر کرد به‌ش و پوست لبه‌اش ور آمد. زخم…Continue reading باشد! بگذار فقط من عاشق باشم

تصنیف باستر اسکروگز

به هویج بنفش و وبلاگش حسودی‌ام می‌شود، به بی‌مهابا نوشتنش و راحتی‌اش در استفاده از کلمات رکیک حتی. من سالهای بی‌مهابایگی‌ام را انگار پشت سر گذاشتم و اما قسمت دوم را هرگز نشد تجربه کنم، نشد خشم و انزجارم را از آدمهای پلشت و حقه‌بازهای هزارچهره و دزدان صادق با رکیک‌ترین الفاظ بیان کنم. شنیدم…Continue reading تصنیف باستر اسکروگز