وقتی مردی که دوازده سال پیش عاشق دخترانههایت بود، هنوز تا میبیندت برمیگردد و کناری آنقدر میایستد تا بیایی و رد که شدی، اگر توانست گوشهای از صورت خستهات را قاب کند … ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در تاریک روشن چشمهایی ناپیدا در میانهی شب، صدای نوازش کوبهها روی تن فرسودهی درهای چوبی کهنه، پاکشیدنهایی مضطرب ……Continue reading شدیداً که منتظرم!
ماه: مرداد ۱۳۸۶
نقطهچین بازی
گویی بعد از آن یلدابازی، اپیدمی نقطهچین بازیها تمامی ندارد! حالا هم قرار است در مورد کسانی که بر زندگی و اندیشهی ما تاثیر گذاشتهاند، بنویسیم. من البته تصمیم دارم که تنها در مورد آنها که بر شیوهی نوشتنم تاثیر گذاشتهاند، بنویسم. نمیدانم، به راستی به اینکه کدام نویسنده یا کدام کتابها، در روش نوشتن من تأثیر…Continue reading نقطهچین بازی
گور بو فیریشتهدَن نه قالیب؟
این همه دوشنبههای تلخی که گذشتند، و هر سال، تیرماه هر سال، آخرین روزهایش که میرسند … بوی تو میپیچد توی وجودم … شعر شعر میشوم تلخیی زندگیات را و درد درد ضجه میزنم … رفتنت … ماه من! تیری که تولدت را شادمانی نکرده در فقدان غریبت … ــــــــــــــــــــــــــــــ منیم آییم ……Continue reading گور بو فیریشتهدَن نه قالیب؟
دوشنبههای من …
غرق در ترانه میشوم از نگاه گاهگاه تو کاش خانهای بنا کنم در حوالیی نگاه تو … ــــــــــــــــــــــــــــــ اینروزها، آشفتهام … سخت به هم ریختهام و سرنخ ماجرا از دستم در رفته است! تصور اینکه تمام متن پروژهای را که یک ماه تمام شبها و عصرها بعد از خستگیی کار توی بیمارستان نشسته…Continue reading دوشنبههای من …
تو مرا دوست داری …
«نوجوان که بودم و به کلاس خیاطی میرفتم از طریق یکی از دخترها به کتابی دسترسی پیدا کردم از مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی که بهعلت فقدان جلد کتاب،نامی از آندر خاطرم نمانده است. یکی از داستانهایش در مورد دختر افلیجی بود که عادت داشت شبها روی بالکن روی ویلچیرش بنشیند و به انتهای کوچه…Continue reading تو مرا دوست داری …
موتیف
۱. با تمام اکراهی که داشتم از پاک کردن کامنتهایی که برایم نوشته میشوند، ولیکن طبق سفارش دوست و برادر عزیزی، مجبورم از این به بعد در کامنتینگ وبلاگم، فیلترینگ اعمال کنم. باشد که رستگار شوند بانویی که قبلاً سه نقطه بودند و سپس موجودی شدند که من خوب میشناسمش و حالا به ناگه شکوفا…Continue reading موتیف
سفیدپوش
«وقتی آدمی تنهاست و میل عشق میکند، بلد که نیست؛ گم میشود … و زمانیکه آرزو میکند و سعی میکند و گام برمیدارد و به آرزو میرسد ناکام میماند …» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ و تو را، زیباترین صورت عشق را به چه نامی فراخوانم تا برای لحظهای مرا از آنچه هستم خالی کنی؟! میگویی…Continue reading سفیدپوش