یک شاخه گل سرخ، ساقه بلند

دلشوره دارم. مرتب کتاب را برمی‌دارم، چند کلمه، چند جمله، چند سطر. نمی‌شود. بلند می‌شوم می‌روم توی حیاط. خاک باغچه عطش دارد. دهان‌ش خشک خشک. یا من بهانه دارم برای برداشتن شلنگ آب. می‌خواهم تصورش کنم. توی ذهن‌م. لبخند می‌زنم. نه! گوشه‌ی سمت راست لب‌م کش می‌آید. همین. مانتوی سبزم را برمی‌دارم. تا به حال…Continue reading یک شاخه گل سرخ، ساقه بلند

تحریف دنیا‌ی ما را زشت کرد …

« … برعکس، آنان [خاخام‌ها] تأکید می‌کردند که یهودیان وظیفه دارند خوب و شاد زندگی کنند. آنان بارها گفته‌اند که روح‌القدوس، شخصیت‌هایی چون یعقوب، داوود و اِستر* را به هنگام بیماری یا ناشادی «ترک می‌کند» یا « به حال خود وامی‌گذارد». آنان گاه که روح‌القدوس اینان را ترک می‌کند، مزمور بیست و دوم را در…Continue reading تحریف دنیا‌ی ما را زشت کرد …

بتاتریس/م

ماجرا از آنجا شروع می‌شود که مادر بیوه‌ای متوجه رفتارهای غیرعادی‌ی پسر جوان‌ش می‌شود. می‌فهمد که پسرش به منزل زن متمول میان‌سال مطلقه‌ای رفت و آمد می‌کند. خشمگین به سمت خانه‌ی زن می‌رود تا از او بخواهد دست از سر ِ پسرش بردارد. زن را در حالتی ناخوشایند می‌یابد. ــ باز فکر بد کردید؟ ــ…Continue reading بتاتریس/م

هرجایی۱۵

برای تو، که گفتی من پریدم میان تو و بانوان والاگهرت! در را باز کرده بود. تکیه داده بود به چهارچوب در. بازوهایش را در هم گره زده بود جلوی سینه‌اش. لنگر کرده بود به پایی که نزدیک چارچوب بود و پای دیگر را روی پنجه‌اش. شال نارنجی منجوق‌دوزی شده سرش بود. در را که…Continue reading هرجایی۱۵

بی ـ

ابتدا تسلیم شد/ه بود/م. حس می/کرد/ه بود/م این دیگر آخر خط است و باید خودم را برای رفتن آماده کنم. به ناگهان از هر چه تعلق خاطر تهی شد/ه بود/م. به فکر سپردن افتاد/ه بود/م. تقسیم میراث. و از همه بدتر، کتاب‌هایم بغض شد/ ه بودند توی گلویم. کسی نبود که بتوانم به او اعتماد…Continue reading بی ـ

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم*

دیگر پیش نیامد که بخواهم تو را مدتی کنار بگذارم. همیشه بودی و [ولی] همیشه که نمی‌شود در رویا زندگی کرد، می‌شود؟ کارم را که شروع کرد/ه بود/م، رفت و آمدم بیشتر شد/ه بود و دنیای واقعی برایم وسعت یافت/ه بود. در این رفت و آمدها، برخوردها بود، چشم‌های واقعی، قلب‌هایی که می‌تپیدند. می‌دانی؟ نمی‌شد به‌اشان بی‌تفاوت…Continue reading من خویشتن اسیر کمند نظر شدم*