آخرین زمزمه‌ی بارانی امشب‌م!

سلام! امروز از نصف‌شب اینجا خیس بودیم … ساعت حوالی پنج صبح بود که دوباره چیزی توی دلم چنگ زد که بلند‌شوم. مثل همان شب‌های گذشته … هیچ‌وقت آرزو نکردم گذشته‌ها برگردند یا من به گذشته‌ها، فایده‌اش چیست؟ هیچ! جز تکرار دردها و دریغ‌ها؟! … صدا هم شبیه بارانی بود که کاشی‌های تشنه دهان به…Continue reading آخرین زمزمه‌ی بارانی امشب‌م!