مهدی دوشنبه ۸/۳/۱۳۸۵ – ۳:۵۶ در ابتدا که با وبلاگت روبرو شدم خوشحال شدم از این که یک علاقه مند جدی به ادبیات را یافته ام ولی حالا متاسفم. امیدوارم که ضمیمه ایران جمعه و کاریکاتور پر سرو صدا مانا نیستانی را دیده باشی. من برای تو و آذری زبانها متاسف نیستم برای کسانی متاسفم که…Continue reading تورکیجه سویله!
ماه: خرداد ۱۳۸۵
شهیدلری تورپاقدا یوخ، آنا دیلیمیزده باسدیرین!
هان!!! از این دلگیری ناغافل چشمان دلگیرت!
زمانی برای بخشیدن
ثُمّ قَضَی أجَلاً … قرار گذاشته بودیم برویم بیرون برای نهار، خیلی وقت بود که نشده بود و نتوانسته بودیم برای دقایقی با هم باشیم. میخواستم وقتی کارم تمام شد زنگ بزنم که داداشم نیاید دنبالم، حوالی ظهر بود که خودش زنگ زد، پرسید میتوانم چند روزی مرخصی بگیرم یا نه؟! گفتم نه … گاهی…Continue reading زمانی برای بخشیدن
پانترکیسم، آری یا نه؟!
«زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است.» اصل…Continue reading پانترکیسم، آری یا نه؟!
هـــاه …
کسی نگفت، خودم دانستم که … هستم! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. نمیدانم، چون لاغر بود آنطور تیره به نظر میآمد، یا پوست تیرهاش اینطور نزار نشانش میداد، وقتی که به آرامی سر صحبت را باز میکردم، که اندوهش سر باز نکند، آنقدر باریک و لاغر که تنها برآمدگی قابل لمس روی تخت عمل، سرش…Continue reading هـــاه …
کلاغها
کلاغها وقت شکار، از همیشه ترسناکتر به نظر میآیند، وقتی سرعت میگیرند و عین یک موشک کاغذی، نرم خودشان را میسپارند به رگههای نسیم، بالهاشان که چرخ میخورند و نوکهای سیاه کدر و بدترکیبشان که تیزتر از همیشه میشود، کبوتری را میان ترس و بوق و دود صبحهای نرسیده به پل زیرگذر تاریکی تصور کنید…Continue reading کلاغها
طرح یک سوختن – داستان
ـ خوب کردی آمدی … ـ خوابیده بودی؟! ـ نه! … راستش … آره … داشتم می خوابیدم که آمدی … مهم نیست! بنشین … ـ دلم گرفته بود، همه توی خونه خوابیدن … اینه که آمدم پیش تو … ـ خوب کردی آمدی … ـ بهمن؟! نشسته بود توی قاب پنجره، شاخههای سیب سرک…Continue reading طرح یک سوختن – داستان