گذر از سالها

سی و هشت سالگی باید سن عجیبی باشد. عجیب‌تر از هشت، هجده، بیست و هشت. برای من که عدد مبهمی است. نُه بهمن که گذشت من وارد سی و هشت سالگی شدم. خبر جدید همین است. تنها خبری که می‌تواند برای لحظه‌ای تکانم بدهد، فکری شوم که کجایم؟ چه کرده‌ام؟ دفتری کاغذی بگذارم جلوی روم…Continue reading گذر از سالها

زباله‌دان تاریخی که می‌گفتند؟

پدیده‌ی غریبی است! انگار که همین‌ها نیستند که چهار دست و پا دنبال مناصبشان می‌دویدند. انگار که جزئی از پلیدی‌های این وطن نیستند.انگار که این‌ها مسبب این همه فجایع و بدبختی‌های این وطن نبوده‌اند… به سی مصطفی سلام می‌کنم. بعد از آن روز که برای خرید یک تابلو به سراغم آمد و من به او…Continue reading زباله‌دان تاریخی که می‌گفتند؟

بی‌ـ

  دیشب با خواندن صفحات آخر کتاب «دختر شینا» گریه کردم. گفتم امیر حالم از خودم به هم می‌خورد. انگار نه انگار دهه شصتی‌ام. هیچی نمی‌دانم. انگار نه انگار توی جنگ زندگی کرده‌ام. هیچی نفهمیدم. جز اینکه مدرسه‌ها تعطیل شد. جز صدای آژیر قرمز و سفید و پتو جای پرده و چسبهای ضربدری و صوفیان…Continue reading بی‌ـ

گوش کن! با لب خاموش سخن می‌گویم!

گفتم: «صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم.» آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آن‌ها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: «داداش است.» برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاج آقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم…Continue reading گوش کن! با لب خاموش سخن می‌گویم!

تحلیل

دیشب، دیدن تصویر گل سرخی متأثرم کرد. رنگ دلنشین. غنچه‌ای در کنار. من آخرین بار کی گل سرخی را لمس کرده‌ام؟ بو کرده‌ام؟ از نزدیک دیده‌ام؟ دارد چه اتفاقی در من رخ می‌دهد؟ من که نقاشم و طبیعت، جانِ من است، کجا رها کرده شده‌ام؟ کجای مسیر دیگر تصویر و تصور را رها کرده‌ام؟ که…Continue reading تحلیل

مجستیک

امروز بدون عذاب وجدان نشستم حسابی گشت زدم در نت. نه که روزهای قبل حسابی گشت نمی‌زدم، می‌زدم. بیشتر هم حتی. ولی امروز عذاب وجدان نداشتم. کارها را تمام کردم. یعنی سفارش‌های دیماه را. نوشتنم نمی‌آید؟ حرفها در سینه دارم. لَنگ. شعرهایی بیت بیت. دلم، یک پنجره می‌خواهد بلند. نورگیر. با رف پهن پُر از…Continue reading مجستیک