کفتارها …

 زخم که خدا نمی‌شود! می‌شود؟! … این‌همه سال گفته‌ایم و هنوز هم، خون خداست … خدا توی چشم‌های حوری دلربایی خوابید، سال‌ها پیش … قبل از تو! چاه‌ها وارونه می‌شوند در آسمان، من سر فرو می‌برم، چشم‌های دریده‌ی کفتارهای زن‌پرست، هیولاهای پستاندار، در هیاهویی نفرت‌انگیز، صدای ریز و جیغ‌مانندشان که میان بیشه‌زار می‌پیچد … صدایم…Continue reading کفتارها …

خورشید خانم! ماه‌ت کجاست؟

* گفته‌بود، حلقه‌ام گم که شده بود، چقدر دنبال‌ش گشتم، پیدا که نمی‌شد، حریص‌تر می‌شدم برای پیدا کردن‌ش، ماهی گذشت، روزی از کنار باغچه که می‌گذشتم، چیزی پای درخت برقی زد و خاموش شد تا برداشتم، حلقه‌ام بود … پاک‌ش کردم، بوسیدمش و توی دست‌م کردم، از آن وقت، حتی موقع وضو، درش نمی‌آورم، تکان‌ش…Continue reading خورشید خانم! ماه‌ت کجاست؟

همه‌اش یک هفته بود …

   ۱) روزهای آخر هفته، شیفت نبودم، دلم برای ارومیه تنگ شده بود، دلم برای فریبا تنگ شده بود … دلم رفتن می خواست … لختی دور شدن … زنگ می‌زنم خانه‌اش، مادر شوهرش گوشی را برمی‌دارد، می‌پرسم فریبا نیست، می‌گوید نه، رفته‌اند بیرون … می‌گویم من سوسن هستم، از تبریز تماس گرفته‌ام، به‌شان بگوییـ…Continue reading همه‌اش یک هفته بود …

آخ! … فاطمه …

به روان مادرم … ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  عجیب است نه؟! از همان آغاز توی شکم‌ش، خون‌ش را می‌مکیم، خسته می‌شود از تهوعی که از این مکش به جان‌ش می‌افتد، می‌ترسد که اگر نخورد، نه خودش، که تو بمیری، و ترسی متوجه تو نیست، خون‌ش را تا ذره‌ی آخر می‌مکی … نه ماه تمام … بعد، می‌افتی به…Continue reading آخ! … فاطمه …

تکرار قصه‌هایم بودید آقا -۳

آدم خرافاتی نیستم اما، وقتی با صدیقه برای نهار قرار گذاشتم، داداشم زنگ زد گفت دایی فوت کرده، دیروز هم که با دکتر توتونچی قرار نهار داشتم، زنگ زد گفت عمه‌اش توی بیمارستان بستری شده و … بعدازظهر تمام کرد … من عمراً اگر برای نهار با کسی قرار بگذارم!!! * این برای هیچ‌کس نیست…Continue reading تکرار قصه‌هایم بودید آقا -۳

تکرار قصه‌هایم بودید آقا -۲

۱) کسی نوشته بود، لباس زیر روشنفکری تن‌م کرده‌ام و اینجا، دنبال شهرت و شوهر می‌گردم!! شهرت را منکر نیستم چون جاه‌طلبم!! اما در مورد شوهر مرددم! چون آن‌قدر خودخواهم که نخواهم زندگی‌ام را با کسی شریک باشم! … راست‌ش، گاهی چنین تلنگرهایی خوب هم هست، تا دیگر چای داغ با شکلات را بگذارم کنار…Continue reading تکرار قصه‌هایم بودید آقا -۲

تکرار قصه‌هایم بودید آقا -۱

آهای دخترک! چقدر قشنگ می‌نویسی … ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دست می‌کشم از تماشای خودم در شما، سیاهی ممتد جلوه‌ای که نم گرفته است و دیگر نمی‌شود حتی گریست … درمانده‌ام که چگونه می شود هم بود و هم نابود؟! اینجا که قصه‌ها کش می‌آیند تا من باز هم بنشینم به شنیدن قصه‌ی صدباره‌اتان! … نمی‌دانم اصلاً دیگر…Continue reading تکرار قصه‌هایم بودید آقا -۱