۴۸ ساعت خواب و بیداری

زخم نم گرفته بود از لیسه های دختری ام که سالهای سال است هنوز مانده ام اینجا،یادت هست گفته بودی دوستت دارم؟ چقدر می شود که شب شده است؟صورت گرد شده اش لابلای موهای سیاهش چقدر معصومانه و به گوش خوابیده است…کودکش را از سینه برهنه اش آویزان رها کرده است میان لحافهای صورتی گلدار…هنوز…Continue reading ۴۸ ساعت خواب و بیداری