نقد فیلم: بید مجنون‌

 نزدیکیهای ظهر بود که صدایت آمد که چطورم؟ از خستگی هایم گفتم و از دلتنگی هایم و از اینکه از خانه گریزانم … از اینکه میخواهم بروم سینما حالا هر فیلمی شد و گفتی«بید مجنون!» نمی دانستم اصلا” بید مجنون آمده یا نه؟ همین طور رفتم که خانه نباشم و بود! توی تاریکی شریک تاریکی کسی…Continue reading نقد فیلم: بید مجنون‌

کوءچه لَرَ سو سپْ می شم …

هنوز هم گاهی که مادر بقچه های سفید گلدوزی شده اش را باز می کند آن طوری که همواره به خاطر دارم، توری سفیدی را می گذارد جلوی من و با حسرت می گوید:« یادته همه دخترای محل لباس سفید عروسی گرفته بودن و توی مهمونیا می پوشیدن؟!» و من یادم می آید که دخترها…Continue reading کوءچه لَرَ سو سپْ می شم …

دلنشین‌تر از سکوت

دست بود که آویخته بود به این همه گل بته های طلا که چشمهای خیسم میانشان الفت دستی می طلبید از جنس حباب … و حسرتی که در دل می جنبید و عظمتی که در خواهش تحقیر می شد و ترسی که مرددم می کرد … آرزوی دیداری که عاصی ام کرده بود توی این…Continue reading دلنشین‌تر از سکوت

معامله معامله است!

 مرد لخت مادر زاد ایستاده بود وسط خیابان و بی هوا باران بود که می کوبید به شانه هایش، سرش … چشمانش را بسته بود و شره آب از روی سینه اش از وسط دو کتفش می سرید پایین … موهای بورش که از چرکی و آلودگی به سرخی می زد خیس آب ریخته بود…Continue reading معامله معامله است!