شانه‌هایم و باز باران با ترانه

خیلی خیلی وقت است که ننوشتم. دلم برای نوشتن در نیمه‌های  شب بیشتر تنگ می‌شود. زمانی که سکوت پرده‌داری  می‌کند  ذهن بی‌پرده‌تر  به کار می‌افتد. مثل امشب که از اولش که نه، درست بعد از مثنوی خوانی امیر در بستر شروع شد. هوس پایین آمدن از تخت و نشستن  پشت میز سفید و تایپ کردن.…Continue reading شانه‌هایم و باز باران با ترانه