کامشین تولدم را تبریک گفت و یادم انداخت که امسال در موردش چیزی ننوشتم. شاید چون در سکوت و بیاندازه ساده برگزار شد. هر چند مریم، برادرزادهام صبح زود تماس گرفت و گفت که دیشب کلی با برادرم خاطرهبازی کردهاند در مورد شب حکومت نظامی و وقایعش و منی که وقت آمدنم بود. امیر هم…Continue reading از دوست داشتنها
ماه: بهمن ۱۳۹۵
در دیده من در آ وز دیده من بنگر مرا*
پنجشنبه توی حمام زمین خوردم. شاید اصطلاح زمین خوردن کمی برای کسی که سر پا نیست صحیح نباشد. پرت شدن به زمین بهتر است. * شعر از مولوی جان را محسن چاووشی خوانده است
نفس نفس زدهام نالهها ز فُرقت تو
دیشب که چشمهایم داغ و دردناک از گریه بودند، تا میبستمشان میدیدمت میان درخشش صبحگاه سترونی که در ذره ذره جهانی که در آن بودی منعکس شده بود. آستین پیراهن آبی روشنت را، روشن بود یا در انعکاس آن همه نور میخواست عقب نماند؟ کمی تا کرده بودی و با چوبدست باریکی گیاهان دورت را…Continue reading نفس نفس زدهام نالهها ز فُرقت تو
بیخود و مجنون دل من خانه پُر خون دل من
گاهی پیش آمده که دلتان خوش باشد به چیزی، کسی، جایی و حتی حسی و بعد بفهمید الکی دلتان را خوش میکردید؟ مثل بچهای شدهام که بادکنکم از دستم رها شده است… نه. مثل بادکنکی هستم که از دستش رها شدهام. نوشتن اینجا مدتی است که سختم شده است. منی که بیواهمه از اینکه چه…Continue reading بیخود و مجنون دل من خانه پُر خون دل من
آنکس که نتاند و داند که نتاند در گل بماند*
تجربه شیرین ولی عجیبی است. چند باری پیش آمده است و هر بار انگار بار اولم باشد. چند روز پیش داشتم زیر میز تحریرم را مرتب میکردم. کیف پول سبز قشنگه که صدیقه عید داده بود بهم افتاده بود زیر میز کنار دیوار. بیهوا خم شدم و دستم را دراز کردم و گرفتمش و داشتم…Continue reading آنکس که نتاند و داند که نتاند در گل بماند*
میسینگ
استیو تولتز کتاب جز از کل خودش را هولناک شروع میکند. وقتی میخواندمش با خودم گفتم خب، من راه رفتن را خیلی دوست داشتم پس پاهایم را از من گرفتند اما این نبود. آزادی هم نبود. چیزی که از من گرفته شد استقلالم بود.
از خوبها
من شیفته عشقورزی شینگن جوان به اودوکو بودم. من عاشق این طرز دوست داشتن بودم برای همین با این که سالهای زیادی از روزگار تماشایش گذشته اما خوب و واضح به خاطر داشتم. خوشحالم که دوباره تماشایش میکنم.