ناپرهیزی کردم و برای صبحانه شیر خوردم. البته نمیدانم به خاطر شیر بود یانه ولی بدجوری یخ کردم. وقتی زیر لحاف پشم ماماندوز رگ و پیم گرم شد خواب دیدم … ترکیب چیدمان خانه همانی بود که بود نه آنی که حالاست. نور گرم خورشید بیرمق افتاده بود روی قرمز لاکی فرش زیرخاکی. امیر هم…Continue reading دوازده دیماه ۸۲ بود که رفت.
ماه: دی ۱۳۹۱
سندرمات!
نمیدانم اسم این سندرم چی هست؟ اصلا نمیدانم تا حالا چنین سندرمی به ثبت رسیده است یا نه ولی من تازگی مبتلا به سندرمی خاص شدهام. یعنی به گمانم به طور دقیق از زمانی شروع شد که درگیر سریال کرهای «دونگئی» شدیم. یعنی آن روزهای آخر که هر شب سریال پخش میشد و حسابی حرص…Continue reading سندرمات!
در چهارمین روز بعد از نابودی جهان!
سلام! شکر خدا پالس گرفتنم در منزل به جز فلبیتِ رگ محترم عارضهی خاصی به همراه نداشت که البته همین فلبیت باعث شد چند روزی نه بتوانم ببافم و نه بتوانم سری به نت بزنم. چون آقای تزریقاتچی که برخلافِ آن قبلی که فرمودهای فرمایش فرموده بودند به یاد ماندنی (+) بسیار چشم پاک و…Continue reading در چهارمین روز بعد از نابودی جهان!
این نیز بگذرد خوب است.
اساماس میفرستادم به تسبیح که برو خانهی ما، دفترچهم را بردار بیا بیمارستان برویم دکتر. همین. و تسبیح میفهمید این یعنی چه. یعنی میرویم دکتر و دکتر برایم پالس تجویز میکند و یکی دو هفتهای تسبیح میشود دختر خانهی ما. مرا میبرد هلالاحمر و برمیگرداند. میرویم مرکز امآرآیی و … به ناهار و شامم میرسد.…Continue reading این نیز بگذرد خوب است.
۱۹۰۰
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود ملک اربابی بود که هم عروس ارباب و هم دختر رعیت در یک روز صاحب اولاد شدند. نوه ارباب شد آلفردو و نوهی پدرنامعلوم رعیت شد اولمو. آلفردو و اولمو خواسته ناخواسته به دلیل نزدیکی غیرعادی پدربزرگهاشان با هم خیلی جور بودند. تا وقتیکه آلفردو ارباب شد، فاشیستها…Continue reading ۱۹۰۰
گفت و خندید و رفت!
اصل اینکه چرا در آن سن و سال چنین داستان سنگینی ساخته و پرداخته بودم یادم نیست. اینکه نیاز داشتم یا نه محض حالگیری از همکلاسیهایی که شاید اصلا مهم هم نبودم برایشان و نه حتی داستانم. داستان پسرخالهی خیالی که در اصل پسر یکییکدانهی دوست صمیمی مادر باید باشد و خانهاشان دیوار به دیوار…Continue reading گفت و خندید و رفت!
a Shadow of Blue
ضربالمثلها موجز هستند. کلی حرف دارند با آدم: سربسته و مفید. برخی مینیمالها هم. اصلا ذات کوتاه کردن سخن همین است. فیلمهای کوتاه، انیمیشنهای کوتاه. مثل این انیمیشن که چند روز پیش از شبکه نمایش پخش شد و آخرش چنان تکان دهنده و اندوهناک بود که یک فیلم چند ساعتی از ایجادش عاجز است. «سایهی…Continue reading a Shadow of Blue