امروز ندیدمش. البته نه که هر روز دیده باشمش ولی نگران میشوم وقتی نیست. پریشب نزدیک در اتاق خالی دیدمش. کارش با اتاق خواب تمام شده بود گویا چون چهارشنبه قصد داشت وارد اتاق شود و یک روبهرویی خطرناکی داشتیم که به خیر گذشت. مورچه را میگویم. تنها مورچه ساکن واحد شماره یک این…Continue reading حُسن تو خیالی است که تصویر ندارد
ماه: آذر ۱۳۹۷
مامان
نوشته است (+): «…مامان را اما هیچ وقت نتوانستم درست تماشا کنم. هیچ وقت نتوانستم دو قدم بروم عقب و همه قد و قامتش را در یک قاب ببینم. شاید چون همیشه بود. همیشه مشغول ما بود و فقط مشغول ما بود. هنوز هم همین است، حتی حالا که ما نیستیم. دلتنگیام برای مامان…Continue reading مامان
لب که بگشایم، مرا هم با تو چندان ماجراست*
از صبح گریه و داد که من دلم خاله میخواهد. من میدانم خاله دارد صدایم میزند! دلش برایم تنگ شده است. بله آرتین جان. تنهایی سخت و خستهکنندهای داشتم که حتی یاد صورت علیرضا هم مانع نشد خشمگین و زار نشوم. صدایت میزدم، دلتنگ تمام پاکیهای جهان بودم، اینها را نگفتم به پدر…Continue reading لب که بگشایم، مرا هم با تو چندان ماجراست*
شنبه – آرتین، زهرا، علیرضا
آرتین. رفاقتم با آرتین برمیگردد به سال گذشته، اردیبهشت که حال مادر اولبار بد شد و رفتیم تبریز و چند روزی مهمان خواهرم شدیم. خانهشان طبقه پایین خانه خواهرم است و اینطور شد که تقریباً زیاد دیدیم هم را و زهرا جان هم بود و حسابی به بازی گرفتمشان و کوسنها و پشتی مبلها را…Continue reading شنبه – آرتین، زهرا، علیرضا
شبانه
خواب جن است و من بسمالله