هزار زهرِ غمم در گلو چکانیدی / چه‌ها ز دستِ تو ای روزگار می‌آید

  ۱. از سوسنی که صبح، صبحانه نخورده بلند می‌شد می‌رفت اتاق خواب و حوله و مسواکش را برمی‌داشت می‌رفت حمام و بعد تا ته اتاق می‌رفت و لباس از دراورها می‌کشید بیرون و می‌پوشید و برمی‌گشت و لباس چرکهایش را می‌برد آشپزخانه می‌ریخت توی ماشین و می‌آمد توی پذیرایی و صبحانه آماده می‌کرد و…Continue reading هزار زهرِ غمم در گلو چکانیدی / چه‌ها ز دستِ تو ای روزگار می‌آید