سنجاب ماهی زیر بهمن عفونت کبدی گرفت

دیروز توی شهر کتاب مرکزی امیر گفت ببین. آدم کوچولوی خوش اخلاق توی کاپشن سرهمی سفیدش و چشمهای روشنش تا مادربزرگش دست زد به زیر لبش خندید. مادرش دنبال کتاب بود و کوچولو حسابی صبور. چند بار آمدم عکس بگیرم ازش. حتی فکرش اذیتم کرد. دستم تکان نخورد که لای خرت و پرت‌های توی کیف…Continue reading سنجاب ماهی زیر بهمن عفونت کبدی گرفت

من می‌رم گم میشم تو جنگل خواب*

خیلی به رفتن فکر کرده‌ام. قبل‌ترها، بعد از هر شکست عاطفی دلم می‌خواست از آدم‌ها دور شوم. مثلاً یک کلبه وسط جنگل داشته باشم یا بروم در پرت و دورترین روستا زندگی کنم. معلم بشوم و بچه‌ها برایم تخم‌مرغ و ماست محلی بیاورند و سر کنم با اینها. زندگی در یک جای دور و پرت…Continue reading من می‌رم گم میشم تو جنگل خواب*

از دوست داشتن‌ها

کامشین تولدم را تبریک گفت و یادم انداخت که امسال در موردش چیزی ننوشتم. شاید چون در سکوت و بی‌اندازه ساده برگزار شد. هر چند مریم، برادرزاده‌ام صبح زود تماس گرفت و گفت که دیشب کلی با برادرم خاطره‌بازی کرده‌اند در مورد شب حکومت نظامی و وقایعش و منی که وقت آمدنم بود. امیر هم…Continue reading از دوست داشتن‌ها

نفس نفس زده‌ام ناله‌ها ز فُرقت تو

دیشب که چشمهایم داغ و دردناک از گریه بودند، تا می‌بستمشان می‌دیدمت میان درخشش صبحگاه سترونی که در ذره ذره جهانی که در آن بودی منعکس شده بود. آستین پیراهن آبی روشنت را، روشن بود یا در انعکاس آن همه نور می‌خواست عقب نماند؟ کمی تا کرده بودی و با چوبدست باریکی گیاهان دورت را…Continue reading نفس نفس زده‌ام ناله‌ها ز فُرقت تو

بی‌خود و مجنون دل من خانه پُر خون دل من

گاهی پیش آمده که دلتان خوش باشد به چیزی، کسی، جایی و حتی حسی و بعد بفهمید الکی دلتان را خوش می‌کردید؟ مثل بچه‌‌ای شده‌ام که بادکنکم از دستم رها شده است… نه. مثل بادکنکی هستم که از دستش رها شده‌ام. نوشتن اینجا مدتی است که سختم شده است. منی که بی‌واهمه از اینکه چه…Continue reading بی‌خود و مجنون دل من خانه پُر خون دل من

آنکس که نتاند و داند که نتاند در گل بماند*

تجربه شیرین ولی عجیبی است. چند باری پیش آمده است و هر بار انگار بار اولم باشد. چند روز پیش داشتم زیر میز تحریرم را مرتب می‌کردم. کیف پول سبز قشنگه که صدیقه عید داده بود بهم افتاده بود زیر میز کنار دیوار. بی‌هوا خم شدم و دستم را دراز کردم و گرفتمش و داشتم…Continue reading آنکس که نتاند و داند که نتاند در گل بماند*