اینجا، آنقدر سرد شده است که نشود دقایقی، تن به روشنای بهارین سپرد. آنقدر سرد، که بترسی جوانههای درختان کهنسال پیش از شکفتن، بمیرند. آنقدر سرد که نشود، سبزهای، مریمی، میخکی چید روی سنگ قبر پدری، خواهری، مادربزرگی … آنقدر سرد که برف نشسته باشد روی ساقههای نیمهخواب بوتههای گل سرخهایم. سردم است. نشستهام و…Continue reading شعلهای پُر سوز
سال: ۱۳۸۸
موتیفات سوری!
۱. و بعد، حس میکنی باید تمام این کلمات شگفت را بنویسی، این جملاتی که با انحنای شکوهمندی در هم تنیدهاند، و در نقطهای ناملموس، تمام شدهاند. یعنی نمیشود حتی از یکیشان چشمپوشی کرد، نمیشود گفت این پاراگراف بهتر است، این را مینویسم! تمام این بندها چنان در بند هم هستند که نشود تنها با…Continue reading موتیفات سوری!
آب زنید راه را …
تا پریروز که همراه تسبیح رفتیم بیرون، فکر نمیکردم که نه، باور نکرده بودم سال دارد به انتها میرسد و این تقویمها راست میگویند و این سال، با تمام تلخندها و لبخندهایش، دارد میگذرد. دیدن مردمی که ریختهاند در کوچه و خیابان و دارند ، لازم یا غیر لازم، خرید میکنند، هر چند بدترین موقع…Continue reading آب زنید راه را …
سفر ـ روز هفتم و هشتم
از تمام دوستانی که به هر طریقی از سفرنامه اظهار رضایت کردند ممنونم. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم. روز هفتم، برای سومین بار رفتیم حرم حضرت زینب. اینبار قبل از رفتن به حرم، تورگاید گفت که میرویم سر قبر دکتر شریعتی. ذوق عجیبی داشتم. هیجان. عطش. زنی که پشت سرم ایستاده است به…Continue reading سفر ـ روز هفتم و هشتم
سفر ـ روز ششم/لبنان
صبح زود بیدار شدیم و راه افتادیم سمت لبنان. آقای محمود، راهنمای لبنانی ما، مرد خوبی بود. در کل مسیر از صبح زود تا شب که برگشتیم، نگذاشت به ما بد بگذرد. اطلاعاتی در مورد تاریخ «بلاد شام» و استعمار و جنگهای داخلی لبنان در اختیار ما گذاشت که حائز اهمیت بود. ۱. لبنان، کشور…Continue reading سفر ـ روز ششم/لبنان
سفر ـ روز پنجم
روز پنجم، صبح زود دوش گرفتم و لباسهایی را که خدمهی هتل برایم شسته بود را پوشیدم و کلی خودم را شیک و خوشگل کردم و بعد از صبحانه، در آن هوای بارانیی لطیف، همراه مادر و خانم هوشیار و هماتاقیامان، با تاکسی رفتیم حرم حضرت رقیه. بعد جلوی بازارچه که ماشین ایستاد و پیاده…Continue reading سفر ـ روز پنجم
سفر ـ روز چهارم
روز چهارم، دوباره بعد از صبحانه، سوار اتوبوسها شدیم که باز هم طبق معمول چون من و مادر کُند بودیم، تا رسیدیم اتوبوسها پُر شده بود چون گویا، تور دیگری دو روز بعد از ما رسیده بودند و تورگاید پیش خودش فکر کرده بود، دو گروه را با هم ببرد. لذا ما و چند نفر…Continue reading سفر ـ روز چهارم