دو سه هفته پیش خواب مارتین را دیدم. اولین بار بود. اینطوری اولین بار بود. توی کوچهها میدویدم از کسی یا کسانی که دنبال من و خیلیها بودند. روز بود. خیابانها و کوچهها خلوت بودند. درها بسته. فریاد میزدم و صدایش میزدم. توی خواب اسمش را جوری صدا میزدم که گویی قرارمان بوده هر وقت آنطور صدایش زدم یعنی در خطرم. خطر جانی. یادم است چهار بار صدایش زدم. خیلی بلند. گفتم قایمم کن! وسط یک راهرو توی دید و نور شدیدی جایم را انداخت گفت بخواب اینجا پیدایت نمیکند. گفتم اینجا که جلوی چشم است. خودش نبود. آدمش بود. گفت بگیر بخواب. لحاف را کشیده بودم روی سرم اما پیدا بودم. همه جا را میدیدم. زیادی روز بود. بعد امیر بود که پیدایم کرد…
این امیر بود که پیدایم کرد را امروز به خاطر آوردم. فردای شبی که خواب دیده بودم امیر که بلندم کرد ببردم دستشویی، توی بغلش داشتم با صدای بلند چرت و پرت میخواندم که از تُن صدایم خوابم یادم افتاد. فقط همان تکه که داد میزدم مارتین. امیر اولش ایستاد برای شنیدن خوابم. اسمش که آمد سُر خورد نشست و حرف تو حرف آمد اصلا معلوم نشد چی به چی بود. اما الان که نوشتم یادم آمد امیر پیدایم کرد. لحاف را برداشت و گفت اینجایی. سوالی نبود. خبر داشت.
همهاش خواب بود. مارتین را هر لحنی که صدا بزنم نمیآید، آدم دارد. این امیر بود که پیدایم کرد. طوری که انگار میدانست آنجام. لحاف را برداشت و گفت اینجایی.
خدا شما دو تا عاشق رو حفظ کنه واسه هم😍
قربونت عزیزم خدا سلامتی بده به شما 😘