از نوعی دیگر -۱

«…بوی سیگارش می پیچید توی دماغش که حالا سرش را عقب تر کشیده بود و زل زده بود به صورتش،چشمهای گرد و قهوه ای…قهوه ای روشن…خیلی روشن…خیره شده بود به مردمک متحیری که هراسان خیره اش بود و بو می کشید. جلوی سفیدی زنگ زدهء دری ایستادند،انتهای راهرو ساکت تر بود.در با صدای نفرت انگیزی…Continue reading از نوعی دیگر -۱

مارتین دیگر فرسودم!

نشسته بودیم میان گلهایی که نشان بهشت داشتند و بوی برزخ! تو تنت پوشیده در ابرق ترین حریر ها منم پوشیده در تو…خدا برایمان شعر می ساخت… ـ ما زیر درخت سیب همدیگر را خواهیم بوسید… خدای عشق به ما حسد خواهد برد…از… سرم روی شانه ای که هرگز نیاسود آبی ترین شانه ات فرسود…اندوهگین…Continue reading مارتین دیگر فرسودم!