گوش‌ها را باید شست حتی!

سال ۷۸ که طرحم را در بیمارستان شین شروع کردم با عجیب و غریب‌ترین محیط کاری که دیده بودم مواجه شدم. خاله‌زنک‌ترین موجودات دنیا توی محیطی بسته و وسیع با سوراخ سمبه‌های فراوان [به خاطر مهندسی ناکارآمد] ساعات مدیدی را کار می‌کردند و مدام دُم همدیگر را گاز می‌گرفتند و به خوبی و خوشی ساعت…Continue reading گوش‌ها را باید شست حتی!

جان دارد و جان شیرین خوش است!

مدتی هست که مورچه‌های ریز فینگیلی لانه کرده‌اند در خانه‌ی کوچک خوشبختی ما. اذیت که ندارند و جز شیرینی‌جات به سایر تجهیزات آشپزخانه رغبتی ندارند ولی حضورشان قلقلکم می‌دهد. آنهایی که می‌دانند هیچ و آنهایی که نمی‌دانند بدانند که تنها موجود زنده‌ای که تا قبل از رویت ابرسوسک‌های تهران موجب ترس و وحشت و کابوس…Continue reading جان دارد و جان شیرین خوش است!

سپید بالدار من

شبی که بعد از رفتن الهام و رامک و زهرا، با آرزو و همسرش رفتیم گردش شبانه، امیر به یک ماشین عجیب و غریبی گفت آرزوی کودکی‌ام. همه چیز از همان شب شروع شد: اینکه چرا وقتی بچه بودم آرزویی نداشتم؟ حتی بزرگتر که شدم. هرگز نمی‌گفتم آرزو دارم چی داشته باشم. آرزو کلمه‌ی مبهم…Continue reading سپید بالدار من

دیالوخ!

ــ : به نظر بنده این ترانه و صابر اصن نباس به رابطه‌شون ادامه بدن! اصن هچ با هم تفاهم ندارن! اولش که صابر ترانه رو انداخت توی دریا، این دفه هم ترانه صابر رو انداخت توو آتیش! والله!

خیابان هشتم انتها نداشت!

مملکتی داریم که در آن تمام آت آشغال‌های حذف شده‌ی فیلم بنجلی مثل «گشت ارشاد» را می‌تپانند توی سوراخ سمبه‌های دی‌وی‌دی، و در مقابل ده پانزده دقیقه‌ی آخر فیلم‌های درست و حسابی مثل «سعادت آباد» یا «انتهای خیابان هشتم» را حذف می‌کنند تا حتی مایی که خدا را شکر توی سینما تماشا کرده‌ایم هم بمانیم…Continue reading خیابان هشتم انتها نداشت!

غم دل با تو نگویم!

تبریز یعنی گریه‌ی خواهرم. یعنی چشم‌های ناباور زن‌داداش سعیده. یعنی خشم مادرم از پنهان‌کاری‌ام. یعنی متلک جدید رها … یعنی شیرینی ناپلئونی که صدیقه و ظریفه را بعد از ظهری بکشاند خانه‌ی ما و من توی بغل‌شان گریه کنم. یعنی هول کردن مهتاب خانم. یعنی چشم‌های کوچک و پیر لیلان خانوم وقتی آنطور دعا می‌کرد…Continue reading غم دل با تو نگویم!