آنجایی از فیلم ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه که مینا بعد از رفتن دخترک و نامزدش و درست زمانیکه به آمدن آمبولانس چیزی نمانده، متوجه کلافهای رنگارنگ نخها میشود که دخترک روی بند توی بالکن پهن کرده است. درست وقتی فکر میکنیم همه چیز مرتب است کلافی پهن میشود روی بند رخت.
ماه: مرداد ۱۳۹۴
اذان نمیگویند!
مذهب و تجارت انگار دو روی یک سکهاند. امامزادهها و حرم معصومین را دیدهاید. بلافاصله از در که خارج میشوید با بازار روبرو میشوید. اجازه داده نمیشود روح جلایش را تا چند قدمی بیرون حرم حفظ کند. خرِ پول دم در منتظر شماست. در تلویزیون هم بلافاصله بعد از اذان و دعا، تبلیغات شروع میشود.…Continue reading اذان نمیگویند!
Eternity
تصور کنید، جای موهای شما، بوتهی گلی باشد. زیباست نه؟ بوته گلی که در شما ریشه زده است. از شما است و تصادفی یا هم غیر تصادفی این مظهر زیبایی و لطافت درست جایی ریشه دوانده که قادر نیستید پنهانش کنید و یا قاعدتاً دوست دارید به نمایش بگذارید. شما همانطور که به موهاتان رسیدگی…Continue reading Eternity
ارزشهای اخلاقی
… او جواب داد:«خیلی بیشتر از این کارها را برای خیریه انجام میدهیم»ولی داشت دروغ میگفت. شاید حتی لباسهای کهنهاش را هم به خیریه نمیداد. آنها را به خدمتکار خودش میفروخت. و من، اصرار میکردم و میگفتم:«ولی این گردنبند، یک چیز ضروری نیست، چرا آن را با دیگران قسمت نمیکنی؟» او، آهی کشید و تصدیق…Continue reading ارزشهای اخلاقی
خاطرات خوب با جلیقه سحرآمیز
سری قبلی که رفته بودیم شمال، گرمای شمال به شدت مرا اذیت کرد. با اینکه آن موقع راه میرفتم ولی عملاً فلج و ناتوان شده بودم. همه از اثرات گرما روی بیماران اماسی آگاهند. اگر نیستند همین دو جمله بالا کافی است تا بفهمند. خاطرهی خوبمان آغشته به رنجوری شد. سری دوم احمدرضا جای بسیار…Continue reading خاطرات خوب با جلیقه سحرآمیز
به کجا میرویم؟
دلم از فیلمها خون است. جرکین است اصلاً. فیلمهای آبکی. فیلمنامههای نه حتی تخیلی. کپی از کپیهای درجه چندم. دست و دلمان به دیدنِ فیلمها گرم نمیشود. هر بار به امید دیدنِ فیلمی متفاوت مینشینیم پای تلویزیون و دریغ دریغ. فیلم «ارسال آگهی تسلیت [به روزنامه]» یکی از مزخرفترین فیلمهایی است که در این اواخر…Continue reading به کجا میرویم؟
عذاب وجدان
سال ۷۵ که من و ناهید دانشجو شدیم و البته از هم دور، دست به کار نامه نوشتن شدم. نامههایی عجیب. قشنگ. ناهید آن موقع به شدت مذهبی بود و من در تردید هنوز. نامههای من به ناهید مانند نامههای فرانچسکا و نامههای او به من مانند پاسخهای ایزابلا … خاطرات اینطوری زنده میشوند. برای…Continue reading عذاب وجدان