اصرار کن تا بگوید

من می‌میرم برای اشک‌هایش. اشک‌های علی وقتی که تو را به خاک سپرد. برای آنجا که رو کرد به رسول خدا و گفت: ای رسول خدا، ودیعه گرانبهای تو اینک به سوی تو بازگشت. و آنچه نزد من بود حالا پیش توست. ولی اندوه من همیشگی است و شب‌های من به بیداری خواهد گذشت تا…Continue reading اصرار کن تا بگوید

یکی بود یکی نبود قصه ما راست بود؟

جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم. مسابقه جدول بود که تلفنم زنگ خورد و قطع شد. صدا به قدری ضعیف بود که دنبال واکنش مجری مسابقه بودم به صدای زنگ تلفن شرکت‌کننده که دوباره زنگ خورد. مجری واکنشی نشان نداد، گوشی من بود. کِی صدایش را کم کرده بودم؟ دوست نداشتم بلند شوم جواب بدهم اما…Continue reading یکی بود یکی نبود قصه ما راست بود؟