معجزه یعنی لمس دردها و دریغهای همنوعان

دیشب باز نیمه شب بیدار شدم، کمی بعد باد صبا صدای اذان پخش کرد. باز به دلم افتاد نماز بخوانم. دیشب که جلوی تلویزیون خوابم برد یک آن قلبم تیر کشید و یک طور خاصی زد. جور خاصی که تا به حال نزده بود. همین‌طور زد و زد تا خوابم عمیق شد. بعد که بیدار…Continue reading معجزه یعنی لمس دردها و دریغهای همنوعان

درد دارد خیلی

داداش رضا چند تا عکس فرستاده توی تلگرام با یک خط نوشته که خواهر عزیز نگران نباش حال مادر رو به بهبود است. با ترس و لرز که یعنی از مادر عکس گرفته، عکسها را که باز کردم دیدم خودش است با زن و بچه‌اش توی کوه و دمن، خوش و خندان. کاش کمی از…Continue reading درد دارد خیلی

روز تلخی همچو روزان دگر سایه‌ای ز امروزهـــا دیروزها

دیروز صبح که توی دستشویی زمین خوردم آنطور فلاکت‌بار و هر چی داد زدم انگار توی ساختمان گرد مرگ پاشیده بودند صدایم به کسی نرسید، فکر کردم چه روز نحسی و چه بدبختی عظیمی و همان وسط‌های داد زدن که مامان مامان می‌گفتم با خودم فکر کردم چه خوب که مادر نمی‌بیند و نمی‌شنود خبر…Continue reading روز تلخی همچو روزان دگر سایه‌ای ز امروزهـــا دیروزها