ظهر مادر آمد کنارم روی زمین دراز بکشد، از درد شانه تقریباً مچاله شد. توی بیمارستان موقع جابجا کردنش روی تخت از دستهایش کشیدند و دردش آرام نمیشود. عملاً دستش، دست راستش بالا نمیآید. بلند شدم یوکو یوکو را پیدا کردم بزنم به شانهاش، یقهش تنگ بود لذا دستم را سُراندم تو که بمالم کمی.…Continue reading استخوانهای دوست داشتنی
ماه: مهر ۱۳۹۶
ارس گردم
زندگی درد قشنگیست! به جز شب هایش… که بدون تو فقط خواب پریشان دارد.. علی صفری
صبرم از پای در آمد تو مرا دست بگیر*
ظهر زنگ زدم به زنداداشم که هادی کوچولو برگشته از مدرسه؟ ناهار خورده؟ میتواند برای ما ناهار بگیرد بیاورد؟ گفت خبر میدهم. بعد هادی خودش تماس گرفت که عمه از فلان جا بگیرم یا بهمان جا؟ گفتم مهمان من برای خودت هم بگیر. نیم ساعت بعد آمد با ناهار و سهممان از کیک تولد…Continue reading صبرم از پای در آمد تو مرا دست بگیر*
زخمهای گرامی
من زخمهای بینظیری به تن دارم اما تو مهربانترینشان بودی عمیقترینشان عزیزترینشان بعد از تو، آدمها تنها خراشهای کوچکی بودند بر پوستم که هیچکدامشان به پای تو نرسیدند به قلبم نرسیدند بعد از تو آدمها تنها خراشهای کوچکی بودند که تو را از یادم ببرند اما نبُردند تو بعد از هر زخم تازهای دوباره بازمیگردی…Continue reading زخمهای گرامی