تا همین یکی دو هفته پیش فکر میکردم چقدر خوب حال حضرت فاطمه را میفهمم بعد از فوت پیامبر، حالا میبینم چقدر یوسفِ زندگیام پر رنگ بوده و غافل بودم از آن.
ماه: اردیبهشت ۱۳۹۸
صبح همان صبح است*
خواستم توی دستشویی زمین نخورم به هر ضرب و زوری بود پهن شدم جلوی دستشویی. وضعیت دشواری بود. ساعت هشت افتادم و ساعت ده بعد از بارها تلاش و جابجایی مویی، بالاخره بلند شدم نشستم. خستهام. خیلی خستهام. تنم درد میکند، کمرم به شدت خم مانده بود و عضلاتش گرفته است. نشستهام به خوردن صبحانه…Continue reading صبح همان صبح است*
تو یادت نمیرود
… خوابیدن تنها راهی است که به تو میرساندم. توی خوابهایم تو مهربانی و خوشقول. تو یادت نمیرود
مهمان مامان
خانه به قدیمیترین شکل خودش بود. رنگ دیوار اتاقها، طاقچهها و آشپزخانه. حتی اجاق گاز در سمتی قرار داشت که من وقتی راهنمایی بودم و رویش سوپ ورمیشل و شیرینی پنجرهای میپختم گذاشته بودیم. ظرفهای مادر، از قدیمیترین ظرف میوه تا رندهها و پیشدستیها و کاردهای استیل همه همانطور و همانجا و همان شکل. مهتاب…Continue reading مهمان مامان
اسم پروژه را بگذار دنیز
نقاش غزل تا به چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت شهریار
آری چنین است برادر
عکس از اینستاگرام