چند روز پیش خواب دیدم رفتهام ارومیه. اول ترم بود و اتاق را تحویل گرفته بودم، اتاق ۲۱۹ را. قشنگ شماره یادم بود ولی برای کاری رفته بودم بیرون و توی طبقات خوابگاه اسیر شده بودم. میدانستم باید بروم طبقه همکف ولی در طبقه همکف اتاق دویستونوزده نبود و رفتم یک طبقه بالاتر و…Continue reading چشمهای بسته بازترند*
ماه: آبان ۱۳۹۸
*کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
تمام پنجشنبه و جمعههایی که آمدند و گذشتند بیکه سر خاک تو و پدر نشسته باشم… *تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد شاعر؟
قانون فنا
من سکوت کردم.
حقاً
خواب دیشبم آنقدر ریزهکاری داشت که حتی قطرات خونی که از اصابت گلوله پاشید هم وقتی مُردم، وقتی زمین و زمان ایستاد، همانطور معلق و گرد ماندند.
جنگ ناگهانی بود
قبلش ساعت یازده و ده، دوازده دقیقه بود که بیدار شدم و از ذهنم گذشت پرستاران، ولی به خاطر همان دوازده دقیقه بیخیالش شدم. بعد ساعت دوازده بیدار شدم، بعد از اینکه گلوله خوردم. در خانه نشسته بودیم که بمباران شد. دویدیم توی حیاط. سمت دستشویی حمام کاملاً فرو ریخته بود و همان موقع…Continue reading جنگ ناگهانی بود
از تابها
نیمه شب شد دل من بیتب و تاب است هنوز یاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر شاعر؟
صد جا نشست حسرت دل تا به ما رسید
وقتی زخم تازهای کشف میکنی، درست در پایان یک روز سخت و خسته کننده، تا حد مرگ، روز شیرینی که علی کوچولو به دنیا آمد، همان روزی که اماس قطعی شد و تلخیها شروع شد. شانزدهم مهر هشتاد. *چون نالهای که بگذرد از بندبندِ نی صد جا نشست حسرتِ دل تا به ما…Continue reading صد جا نشست حسرت دل تا به ما رسید