ماه: مرداد ۱۴۰۰
مزاح
داشتم خواب بد میدیدم، سرم را از زیر لحاف در آوردم و امیر را صدا زدم گفتم من خیلی میترسم. امیر از مبل تختشو بلند شد آمد و کنارم دراز کشید و خوابش برد. زانوهایم به شدت اسپاسم داشتند و به زانوهای امیر فشار میآوردند. نمیتوانستم فشاری که به زانوهایش وارد میآمد را کم…Continue reading مزاح