در
زبان فارسی، معادلِ «جوانمرد» نداریم برای زن جماعت. یعنی نداریم «جوانزن»! شاید
از «شیرزن» استفاده کنند به جایش ولی معادل جوانمرد که نیست، هست؟
دیروز
داشتم به مادر فکر میکردم و افکار من همگی مصوّت هستند. یعنی مصوت بودن و ملون
بودن و مشمّم بودن!! از مشخصات افکار من است. تخیل یعنی وقتی به مادرت فکر میکنی
بوی زغال سماور گوشهی حیاط و حنای موهای مادر را حس کنی و رنگارنگی پیراهنها و
روسریهایش را هم ببینی و صدای خاص چرخاندن استکان توی نعلبکی قبل از زیختنِ چای
داغ [که از همان وقتی که نعلبکی حذف شد از سینیهای چایی، حذف شد از آیین چایریزی]
را و صدای مادر را که دارد حکایتی دور تعریف میکند یا حادثهای نزدیک را بشنوی!
برای همین است که وقتی دیروز داشتم به مادر فکر میکردم و مادر داشت حکایتی دور
تعریف میکرد زوم کردم روی کلمهای که مادر زیاد به کار میبرد برای بیانِ
جوانمردی یک زن (؟) و میگفت «بتر جُوانهَ زنیدی بالا رحمتلیخ!» بعد یادم افتاد
که وقتی بچه بودم نمیفهمیدم یعنی چی. مثل «ساعاتلاریز أولسون» بعد از حمام
رفتن که همیشه فکر میکردم مادر چرا به مردم میگوید «ساعت داشته باشید»؟ که بعدتر
فهمیدم اشتباه میشنیدم و «ساعاتلار» نبوده و «ساحاتلار» بوده یعنی همان «صحت
[وجود]» در زبان محاورهای ترکیمان! یا شاید همان «ساحت»!
«جوانهَزن»
[Joovaana-zan] یعنی جوان زن. یعنی همان معادل جوانمرد. مادر برای تعریف کردن از
زنهای خاصی در زندگیاش از این صفت استفاده میکند: «بتر جوانهَ زنیدی بالا
رحمتلیخ …»