سفر ـ روز اول

«وقتی در اسفند ۱۳۷۶ فرصتی پیش آمد تا با برخی از همکاران دانشگاهی سفری به سوریه بکنیم، … یکی از نکات، پوسترهای زیاد با عکس حافظ اسد رئیس جمهور اسبق بود، که با فاصله‌ی هر ۵ تا ۱۰ متر به چشم می‌خورد. این تعداد از عکس‌های زیاد از نظر روانشناسی تبلیغات بیش از حد به ادراک افراد تحمیل می‌شد و در نتیجه به جای کسب محبوبیت قاعدتاً تأثیر معکوس می‌گذارد … لذا این تصور به ذهن خطور می‌کند که در اینجا یک نظام سیاسی حاکم است که حاکمان آن با روش‌های روانشناسی تبلیغاتی مؤثر آشنا نیستند. …

از اینجا چند نکته حائز اهمیت دیگر استنتاج می‌شود: کشورهای سرمایه‌داری با روش ظاهراً دموکراسی خود برای کنترل جامعه و مردم آن به روش‌های نامحسوس دست یافته‌اند که از طریق آنها مردم را آنطور که مسئولین و سرمایه‌داران می‌خواهند هدایت [و] کنترل کنند و در نتیجه مردم عموماً بطور درونی همان کارهایی را انجام می‌دهند که سرمایه‌داران و مسئولین آنها می‌خواهند … آنها به طور ذهنی احساس می‌کنند که آزاد هستند، اما از طریق هنجارها و ابزار هنجارسازی درونی کنترل می‌شوند و در واقع آزاد نیستند. در کشورهای سوسیالیستی [در اینجا سوریه] که با این دانش جدید و روش‌های آن آشنا نیستند بیشتر با روش کنترل بیرونی و پلیس مردم و جامعه را کنترل می‌کنند و در نتیجه مردم احساس آزادی نمی‌کنند و همواره می‌توانند در مقابل نظام حاکم بر کشور خود دست به شورش بزنند. …»

فرامرز رفیع‌پور/تکنیک‌های خاص تحقیق در علوم اجتماعی/تکنیک تحقیق/مشاهده/ص ۶۳- ۶۴

وقتی وارد سوریه شدیم، با چنین پیش‌زمینه‌ی ذهنی که داشتم، به دنبال نشانه‌ها بودم. شاید تنها تفاوتی که رخ داده بود، کاهش تعداد پوسترها و عکس‌های حافظ اسد و بشار اسد بود، وگرنه، از محلات فقیرنشین گرفته تا محلات اعیان دمشق، تصاویر پدر و پسر به وفور مشاهده می‌شد. البته، گاهی مشاهده‌ی عکس‌های بشار اسد بر شیشه‌ی مغازه‌ها و سر در آپارتمان‌ها، این تصور را ایجاد می‌کرد که این علاقه، چندان تحمیلی هم نیست. در واقع، از سخنان خدمتکاران هتل و رانندگان تاکسی چنین برمی‌آمد که ایشان به رئیس‌جمهور خود علاقمند هستند و از علاقه‌ی او به احمدی‌نژاد هم حمایت می‌کنند.

دمشق، شهر کهن‌سالی است. عمارت‌های عظیم، معابر تنگ، و ستون‌های مرتفع و تزئینات شگفت‌انگیز قصرها و مساجد آدمی را مبهوت می‌کند. مساجد شهر، با مناره‌های خیلی بلند، و دیوارهای سفید یک‌دست، در میان رنگ غالب خاکستری و سیاه ساختمان‌های دیگر، علاقه‌ی مردم به پاکیزه‌گی مساجد را نشان می‌دهد. از جالب توجه‌ترین نکات برای شخص من، انباشت کولرها بر تنه‌ی ساختمان‌ها و دیش‌های ماهواره بر پشت بام خانه‌ها بود. تماشای سینماهای شهر هم جالب توجه بود. دیدن پوستر فیلم‌هایی مانند Lover و مشابه آن، بر درگاه سینماها جالب بود. البته سینماهای آنها شباهتی به سینماهای ما نداشت و ساختمان، در ورودی کوچکی داشت که در صورتی که پوسترهای کوچک تبلیغی بر لت‌های در، و نام سینما بر سر در آن نبود، می‌توانست با یک آپارتمان مسکونی اشتباه گرفته شود.

با اینکه سینمایی در نزدیکی هتل ما واقع بود [سینما بیلبیوس] ولی متأسفانه به خاطر کندی‌ حرکت من و سرعت همسفران و تورگاید، مانع از آن می‌شد که من از آن عکسی تهیه کنم.

روز اول، نزدیک ظهر رسیدیم به فرودگاه. فهمیدم که باید خودم چمدان را تا جلوی اتوبوس‌ها حمل کنم. بعد هم خودم باید آن را در قسمت باربندش بگذارم. یعنی حتی راننده‌ها تمایلی به کمک کردن نداشتند. خلاصه از آقایی خواهش کردم کمک‌مان کند. جلوی هتل هم کسی برای تحویل یا کمک نیامد! مجبور شدم چمدان را تا جلوی در هتل خودم جابه‌جا کنم. سرسرای هتل، چهارتا پله داشت که دیگر واقعاً قدرت‌اش را نداشتم چمدان به آن بزرگی را بلند کنم. وقتی با نماینده‌ی آژانس مطرح کردم گفت که اینجا خدمه‌ای برای جابه‌جا کردن بار مسافران نداریم! بعد که آقایی از همسفرها لطف کرد و چمدان را تا لابی بُرد، دیدیم که برق نیست [ به علت وزش باد شدید، کابل برق پاره شده بود] از طرفی چون داداش محترم چیزی از ام.اس من نگفته بود، هیچ همکاری در خصوص داشتن اتاق راحت و مناسب نشد. تقصیری هم نداشتند چون اطلاعات لازم را نگرفته بودند. به زحمت از طریق پله‌ها رفتیم رستوران هتل ولی از بس عصبی و خسته بودم نتوانستم چیزی بخورم.

بعد از مدت زمان کوتاهی برق وصل شد، کلید اتاق را از طبقه همکف تحویل گرفتم و بعد رفتم دنبال مادر در طبقه اول، بردمش پایین و چمدان را کشیدیم داخل آسانسور و رفتیم طبقه‌ی سوم. دو خانوم محترم دیگر هم با ما هم اتاق شده بودند، در اولین مواجهه چنان چشم زهری از هم گرفتند که من بهت‌م زد و یاد هم اتاقی‌مان در سفر عمره افتادم که چقدر اذیت‌مان کرد و گفتم ای داد و بیداد! کار من و مادر زار شد!

تصاویر در ادامه مطلب:

ساختمان اوقاف!

یک حمام تاریخی/عصرگاهی بارانی بود. تصویر برجسته‌ی مردی که پشت مردی را کیسه می‌کشد و زنی که کودکی را با خود می‌برد روی تابلو حک شده است.

تصاویر حافظ اسد و بشار اسد بر عمارت یک هتل

تصاویر پدر و پسر بر روی ساختمان پست مرکزی

بشار اسد در محله‌ای اعیان‌نشین

سینما اوغاریت

برج دمشق/ مملو از کولر پوسته‌ای پُر از زگیل!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.