دلم از فیلمها خون است. جرکین است اصلاً. فیلمهای آبکی. فیلمنامههای نه حتی تخیلی. کپی از کپیهای درجه چندم. دست و دلمان به دیدنِ فیلمها گرم نمیشود. هر بار به امید دیدنِ فیلمی متفاوت مینشینیم پای تلویزیون و دریغ دریغ.
فیلم «ارسال آگهی تسلیت [به روزنامه]» یکی از مزخرفترین فیلمهایی است که در این اواخر تماشا کردیم. مرد جوانی که حلقه ازدواج به انگشت دارد پرستار تمام وقتِ پیرمردی است که رفیقِ پایه و سختگیری هم دارد و البته زنِ همسایهای بد پیله. دختر پیرمرد کجاست؟ خارج. زنِ مرد کجاست؟ خوابگاه دانشجویی. شهرستانی. مرد جوان نگفته است زن دارد و زنش هم یواشکی از پدرش گاهی میآید سر میزند به پسر. پسر هم یواشکی از پیرمرد و دوستِ او و پیرزنِ همسایه زن را توی اتاقش میپذیرد. همهاش قایمکی یواشکی دروغی.
مرد جوان از دختر پیرمرد طلبکار است. حقوق یکسالش را. زنش اصرار دارد که او پولش را بگیرد بروند سر خانه و زندگیشان. مرد جوان رو ندارد. پیر مرد هم میزند درست شبی که این دو تا توی اتاق پسرک ضیافت دارند میمیرد!
دروغ گفتن آغاز میشود. نه تنها دروغ گفتن به همهی اطرافیانِ پیرمرد، بلکه به بینندگان. از فرایند فساد نعش که بگذریم، دست به سر کردنِ دوستِ پیگیر و سرسخت و پیرزنِ بدپیله را کجای دلمان بگذاریم. اینکه چندین روز بعد از مرگ، سر و کله دختر پیرمرد پیدا میشود که خیلی راحت حتی از این زوج میخواهد با او در پنهان کردنِ ماجرای فوت پدرش همکاری کنند چه؟
فیلم کپی دستکاری شدهای از فیلم جدایی سیمین از نادر است. با پایانِ گشاد که حسابی خِرِ فیلمنامهنویسها را شُل کرده است. فیلمی که ارزشِ یکبار تماشا کردن را هم ندارد حتی به بهای حضور بازگرانی مانند پریوش نظریه و صابر ابر. درست مثل «گینس» که با وجود حضور رضا عطاران و محسن تنابنده، یک بنجل شرقی به تمام معناست.
سهتاییِ «بیا با من» با بازی سیدشهاب حسینی و حضور نگار جواهریان (پارتِ اول) و مینا ساداتی (پارتِ دوم). بدک نبود. لااقل یک جورهایی این زخم را تسکین داد. خصوصاً پارت سوم که هر چند میتوانست بهتر از این پرداخته شود ولیکن ذهن را ساعاتی درگیر میکند.