مادرم را تو گویی بد زمانی رها کردم. رها کردم را که مینویسم دردم میگیرد. درد من میزند به قلب مادر. مادر سکوت غمانگیزی دارد. مادر را با صدایش میفهمم و همین فهمیدن بود که مادر میخواست تا آخر مال او باشد و نشد. نشد را من با جملهای از او طلبیدم، بخشید و من رهایش کردم…
از لابهلای دفترهای پراکنده
یکشنبه شانزدهم فروردین ۹۴