دیشب، داشتم برای همسر جان و همزاد جان تالیاتلی میپختم. یعنی همزاد جان با آقای میم.الف تشریف برده بودند دَدَر، ما هم مشغول پُخت و پز بودیم و همسر جان مشغول نتگردی. بعد دور از جان، همزاد زنگ زد که حالِ میم.الف خوش نمیباشد و حتی بد هم میباشد و این است که دارند برمیگردند منزل. حالِ جناب میم.الف واقعاً خوش نبود و تهوع و استفراغ شدیدی داشتند که شوهر جان فرمود مبادا از غذایی که دیشب منزل ما نوشِ جان فرمودند باشد؟ گفتیم نه بابا! چهار نفر آدم از آن غذا خوردیم و تازه مابقی را امروز ظهر با همزاد و خودتان تناول فرمودیم که! القصه، ایشان را با چهرهی رنگ پریدهی متمایل به کبودی و بیحالی و اندوه فراوان بدرقه نمودیم رفتند و بعد جای شما خالی نشستیم به تناولِ جناب تالیاتلی!
بعد از شام هم بحثهای رکیکِ سیاسی نمودیم و کلی از افراد «نان به نرخ روز خور» و «نرخ به نانِ روز خور» و تفاوت فاحش این دو قشر محترم پرداختیم و با نسیم (+) جان هم صحبت تلفنی داشتیم و کلی غصهاش را خوردیم و بعد هم در مورد پدرهای محترم بدگویی کردیم و بعد تازه نشستیم به تماشای «عیار ۱۴» و کلی متلذذ شدیم و متحول شدیم و هی گفتیم این هم از قماش فیلمهای «فاخر» میباشد لابد و هی پشتِ سر هر چی «پور عرب» و «عربنیا» و «فروتن» و خصوصاً «بهداد» صفحه گذاشتیم و تا دلاتان بخواهد با کوسنجات، همزاد را تهدیداتِ خشن نمودیم و شوهر بینوا را خجل نمودیم و بعد تازه زدیم تلویزیون خودمان و تازه اخبار را مشاهده فرمودیم که میگفت هواپیمایی در باز شهری که دوستاش دارم (+) سقوط کرده است و در حالی که بعد از قرونی داشتیم مسواک میزدیم و به دلایلِ ممکن نامگذاریی فیلم مربوطه میاندیشیدیم و بعد مثل ارشمیدس موجباتِ خندهی خلایق و ایضاً افسوس و اینهاشان را که «ممنون از همدردیتان» که «انگار یک گونی سیبزمینی را توی جاده زدهاند» فراهم آوردیم و اینها. بعد هم در مورد خطرات پرواز با «هواپیما یا توپولف»* بحث نمودیم و به زور دگنک رفتیم تا خواب ببینیم و هی داد زدیم سر همزاد که بیا بخواب دیگه! که خوابیدیم و صبح شوهرجان را روانه نمودیم و بعد دوباره کنار بخاری خود را به دریای خواب سپردیم و ساعت یازده به تخته پارهای چنگ زدیم و خودمان را به ساحلِ بیداری رساندیم و جایتان خالی یَک صبحانهی باحالِ درجه یک نوش به رگ زدیم و باز داشت چرتامان میگرفت که ویولت عزیزم زنگ زد و گفت« زندهای؟» البته نه کاملاً اینطوری ولی آمدیم اینها را نوشتیم که اعلام کنیم خیلی بینوا هستید، خیلی طفلکی هستید، خیلی دلم برایتان کباب میشوید هستید که از سر بیکاری و بیعاری، مینویسید ما در تصادفِ بوئینگِ دیشبی، مرحوم شده میباشیم!(+)[کامنت شماره ۲۵]
واقعاً که!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* دیالوگِ مش ماشالله، وقتی خبر دادند پوپک دارد میآید ایران.