آذرماه ۸۰، به اصرار دفتر پرستاری بیمارستانمان، همراه داداش بزرگه و همسر و دخترش رفتیم تهران پیش آقای دکتر نجاران. میگفتند حتماً تشخیص اماس اشتباه بوده برو دکتر نجاران هم ویزیتت کند. دکتر نجاران هم آب پاکی را ریخت روی دستمان. القصه در منزل اقوام زنداداشم ماندیم. برای گذران وقت آلبوم عکس تماشا کردیم. در یکی از آلبومها که دست من بود، متوجه شدم زیر عکسها، چند عکس دیگر قرار داده شدهاند. با بیرون کشیدن یکی از عکسها، با آنچه در کتابها خوانده بودم روبرو شدم.
عکسها مربوط به تلخترین واقعه تاریخ انقلاب ۵۷، میدان شهدا یا ژاله سابق بودند. پدر خانواده خودش عکسها را گرفته بود. خون، جمجمههای شکسته، مغزهای بیرون زده. سینههای پاره از گلوله.
البته بعدها مامان فرح در مستندی که منوتو ساخته بود با اندوه و بغض فرمود ما کسی را نکشتیم. دستهایشان را به خون گوسفند زده بودند رو به دوربین گرفتند.
مامان فرح! در آلبومهای قدیمی خانوادههای زیادی از این دست عکسها زیر عکسهای خانوادگی جاسازی شده است، حافظه تاریخ بماند.
بعد اونوقت انقدر بدبختن که فکر میکنن اگه به دروغ بگن ما کسی رو نکشتیم، به نفعشونه.
باید در برابر این دروغشون گفت: آخه چقدر باید بیغیرت باشه شاهی که به وقت واقعه، بدون هیچ مقاومتی، کشور رو دو دستی تقدیم انقلابیها کنه و چمدونا رو بزنه زیر بغل و بزنه به چاک.
حتی یک ناخدای کشتی هم، وقتی کشتیش داره غرق میشه، تا آخرین لحظه، کشتی رو ترک نمیکنه.
پس افتخار نیست که بگن کسی رو نکشته.
دروغشون، در واقع خودزنیه