بیوایدئولوژی!

توی بیمارستان، بعد از ظهرها کلاس زبان داشتیم. معلم‌مان آقای غمسوار بود. از آن معلم‌هایی که با همه‌ی کم سن و سال بودن‌شان، جبروت خودشان را دارند و به ازای هر کلمه‌ی فارسی یا ترکی که استفاده می‌کردیم جریمه‌امان می‌کرد. همانی که وقتی داستان «شمعدانی‌» را به انگلیسی برگردانده بودم برای تکلیف‌امان، بعد از کلی…Continue reading بیوایدئولوژی!

از ناهیدها

قبلاً هم نوشته بودم که ناهید آن سال‌های نوجوانی چقدر مذهبی بود و من چقدر مذهب گریز و چقدر نامه‌هایی که برایم می‌نوشت پُر بود از خدا و امام حسین و حضرت زهرا. همیشه می‌گفتم تو مذهبت را به ارث بُرده‌ای من وارث هیچ‌کدام نیستم، باید خودم گیرشان بیاورم. اینطوری شد که قبول کردنِ حسین…Continue reading از ناهیدها