من همراه مادر، با خانوادهی خواهرم رفته بودیم صوفیان. خانهی بزرگ آقای یادگاری، همکار شوهرخواهرم، آنقدر بزرگ بود که منصفانه میان چندین خانواده که از تبریز پناه برده بودند آنجا تقسیم شود. اتاق من و مادر کوچک بود و پنجرهی نورگیری داشت به حیاط جلویی خانه. آن روز صبحی که بیدار شدم و مادر نبود…Continue reading وضعیت سفید