رها و الهه رفته بودند قاقالیلی بخرند. قرار بود خریدشان بیشتر از هشتاد تومن نشود. حساب میکنند میشود ۶۴، فروشنده میپرسد چقدر مانده؟ رها میگوید یازده؟ الهه میگوید بزن ماشین حساب و واقعاً رها میزند ماشین حساب! الهه دیپلم ریاضی گرفته، رها هم بچگی دوره محاسبه ذهنی گذرانده خیر سرم! فردایش داشتند سفارش آنلاین میدادند،…Continue reading نوشیدنی انگور قرمز گازدار تاک
برچسب: رها
دستم باران عاااااااا*
بعد از نزدیک هشت نه سال دیشب به دخترها گفتم به جای فیلمهای بنجل، فیلم خوب ببینیم. از هانکه، فانی گیمز را. دیروز دخترها عمه پارتی داشتند بعد از ماههای زیاد و امروز سیب و تسبیح با اطفال مهمانم بودند. رحمت فراوان و برکت بر خانه مهمانپذیر. * تیتراژ سمت خدا را ریختند…Continue reading دستم باران عاااااااا*
از تهی سرشار
سال بسیار کمباری داشتم. کتاب و فیلم و نقاشی و گلدوزی در حد بسیار پایین بوده و قابل دفاع نیست این تنبلی. داشتم خودم را سرزنش میکردم. داشتم خودم را با خیلیهاتان که عکسهای قشنگ قشنگ از سفر و سفره و کتاب و هنر و طلبیده شدنهاتان به حرمهای لطف و حریمهای طبیعت…Continue reading از تهی سرشار
عصر یخبندان
۱. از شب یکشنبه تا شب چهارشنبه خانهمان سردخانه بود. گاز نداشتیم؟ بخاریمان خراب بود؟ نه! رها و مادرش آمده بودند. زن داداشم اعتقادی به گرم کردن خانه در زمستان ندارد. کتری را هم که روشن میکردیم زرتی پنجره را باز میکرد که وای چقدر گرم شد! نه که خواهر شوهر ذلیلی باشم نه. بعد…Continue reading عصر یخبندان
روزگارم خوشتر!
بعضی سفارشها هر چند سخت، اما حس حماسه جویی آدم را تحریک میکنند. سفارش خواهر امیر (+) یکی از آنها بود. یک شخصیتِ موبایلی به نام Boo که انگار جای Poo آمده است. دخترکِ سرخپوست را هرطوری بود دوختم و عالی هم از آب در آمد چون خواهر امیر تا چند دقیقه همهاش میگفت وای…Continue reading روزگارم خوشتر!
فی منزله الأطفال!
رها، برادرزادهی خوشگل من، زمانی شروع به راه رفتن کرد که من مجبور شدم برای راه رفتن، از عصا استفاده کنم. بعد تا به خودش بیاید من ازدواج کردم و آمدم تهران و عموماً وقتی مرا میدید که نشسته بودم روی مبل و دستهایم را از هم باز کرده بودم تا بپرد توی بغلم. برای…Continue reading فی منزله الأطفال!