آخرین موتیفات!

۱. بوی تازه‌گی پیچیده توی شهر، بوی سنبل‌های تر و تازه، بوی سبزه‌های شکل قلب … بوی ماهی گلی‌های خسته توی آب تشت‌های چیده شده کنار خیابان‌های پر از دود و بوق … بوی آرزوهای کودکی که برایش عروسکی نخریده‌اند، بوی گریه‌ی پسری که شلوار نو ندارد، … بوی دختری که دامن چین‌دار پشت ویترین…Continue reading آخرین موتیفات!

و کپی‌رایتی که نداریم!

سلام!! آره! پسرک یادم نرفته که گفته بودم از این کلمه خوش‌م نمی‌آید زیاد، که نمی‌دانم چرا عادتمان داده است آنقدر که خیلی راحت می‌توانیم حتی جواب‌ش را ندهیم … مثل ایمان‌مان که راحت به سوگندی می‌بازیم و یا خداوندی که از بس انکارش کرده‌ایم خودمان هم خسته شده‌ایم، مگر نه این است که هر…Continue reading و کپی‌رایتی که نداریم!

نگار فسونگر نقاب دریده‌ست!

  « نگار فسون‌گر نقاب دریده‌ست … چقدر ظریف گفتید استاد، از آن‌روز مدام، تصور این‌که دارم نوازش‌شان می‌کنم، لذتی عجیب می‌بخشدم که باز هم تن‌های نرم و کُرکی و زمخت و ناهموار همه‌اشان را با همان لطافتی نوازش کنم که باید … لذت عجیبی دارد این روزهای آخر سال، بوی خاک خیس خورده، بوی…Continue reading نگار فسونگر نقاب دریده‌ست!

سال که نو می‌شود …

سلام! سال دیگری دارد به پایان خود می رسد و من هنوز هستم تا به جای تو نفس بکشم و راه بروم و « با تو بی آنکه به حضورت نیازمند باشم زندگی ای در اوج آسمانها داشته باشم!» حقه ای که عجیب عجینم شده است … لذتی که گاه تلخ کامم می کند و…Continue reading سال که نو می‌شود …

سال که نو می‌شود …

 سلام! سال دیگری دارد به پایان خود می رسد و من هنوز هستم تا به جای تو نفس بکشم و راه بروم و« با تو بی آنکه به حضورت نیازمند باشم زندگی ای در اوج آسمانها داشته باشم!» حقه ای که عجیب عجینم شده است… لذتی که گاه تلخ کامم می کند و من هنوز…Continue reading سال که نو می‌شود …