دیاکتیو کردنِ فیسبوک انگار برای من یکی گران تمام شده است. اول اینکه از کلکل کردن با احمدرضا محروم شدهام و دیگر اینکه متوجهِ ازدواج کردنِ یک آدم بخصوص نشدهام و با شنیدنِ خبرش پاک فولسورپرایز شدهام و تا یکی دو ساعتی رسماً هنگ کرده بودم! میدانی؟ نمیشود گفت با هم دوست بودهایم. حتی تا…Continue reading هی سَم!
برچسب: سم
بیست و چهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران!
آخر هفتهی شلوغ ولی خوشی را پشتِ سر گذاشتیم. دیدار مجدد با راحیل و حنانه و البته طیبه، به همراهِ لیلا و حسین، آن هم در خانهی کوچکِ خوشبختیمان لذیذ بود و به یادماندنی. حتی آن آشپزی هولهولکی همراهِ لیلا، حتی نوشیدنِ چای در استکانهای کمرباریک. شوخیها، خندهها … فرداش هم رفتیم نمایشگاه. تصور میکردم…Continue reading بیست و چهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران!
سرانجام …
دنیای عجیب و غریبی است. میدانی؟ اینکه روزی برسد که میزبان کسانی باشی که یک وقتی فقط اسمهاشان را شنیده بودی و متنهاشان را خوانده بودی و یواشکی عکسهاشان را دید زده بودی. بعد همین میزبانی، میتواند برچسب پروندهای بشود در سازماندهیی پیچیدهی خاطرات در سلولهای مغزت، خاطرهای شیرین از دور هم جمع شدنِ دوستانهای…Continue reading سرانجام …
کار ِ بزرگی که من و تو انجامش دادیم!
حالم از دیروز ظهر، بگویی نگویی خوش نیست. «تو» که گفتی شاید سرماخورده باشی، یادم افتاد که شب قبلش پنجرهها باز بود و هوا سرد بود و مادر نکرده بود یکی یک ملحفه بیاندازد روی تن مچالهام. بعد خیال کردم سرماخوردهام. سرسختانه مقاومت میکردم که اینها علایم درخشان یک خستگی کمرشکن است. یعنی دوست ندارم…Continue reading کار ِ بزرگی که من و تو انجامش دادیم!