خسروی تلخ!

نوشتن چقدر سخت شده است این روزها برای من،اینقدر که عادتم دادی سرم را بگذارم روی سینه ات و های های گریه کنم و دردهای ناگفته ام را میان بغض و شهوت توی دهانت بریزم،دستهایم عادت کرده اند به فشردن قامتت و قلم و تن رنجورش را نمی پسندند… می گفتم اگر روزی نباشم یا…Continue reading خسروی تلخ!