بار هستی

در یکی از قسمت‌های مختارنامه، آنجا که پسر مالک به مصاف ابن‌زیاد رفته بود، دو جا در وصف و مجدش گفتند که پشت و نسبش آن‌چنان بالا است که آنها سر خم کنند و اطاعت نموده و دعوتش را بپذیرند. هر دو بار این جملات قلبم را سوزاند. آیا نسبی بالاتر از پیامبر ختمی مرتبت…Continue reading بار هستی

و اما مختار ثقفی!

خوب بالاخره «مختارنامه» هم تمام شد. البته ظاهراً و همین امروز و فرداست که بعد از چندین باز بازپخش سریال بنا به درخواستِ بینندگان، یک خلاصه‌ی مشتی هم از آن پخش و بازپخش شود و تا مدت‌ها در موردش نقد و بررسی صورت بگیرد. به ما چه؟ این «خود گویی و خود خندی» و بقیه‌اش،…Continue reading و اما مختار ثقفی!

دیدن، یا ندیدن، مسئله این است!

شاید اولین‌بار، در فیلم «پیامبر» بود که یاد گرفتیم یک عصا، یعنی حضرت محمد(ص)، یک شمشیر یعنی علی(ع). بعد دیگر عادی شد. آنقدر عادی که وقتی صورتی از حضرت عباس (ع) را در خانه‌ی پدری‌ی طاهره دیدم، شرمم آمد نگاه‌اش کنم. آنقدر که هرگز نشد در نقاشی‌هایم، صورت‌اشان را نقش بزنم. حتی رقیه (س) را.…Continue reading دیدن، یا ندیدن، مسئله این است!

یک نامه‌ی سرگشاده!

سلام آقای حضرتِ ابن زیاد؛ شاید شما، اصلاً و ابداً متوجه دو کبوتر عاشقِ غم‌ناکِ نشسته در کنج ِ دنج ِ کافه گودو در عصرگاهِ چهار‌شنبه‌ی هفته‌ی گذشته نشدید. هر چند خیلی تابلو بود که هی دست راست‌تان را پهن می‌کردید روی ارتفاع صورت‌تان تا کسی نشناسدتان. اصلِ غمناکی‌ی ما هم، همان سفارش ساده و…Continue reading یک نامه‌ی سرگشاده!