یک نامه‌ی سرگشاده!

سلام آقای حضرتِ ابن زیاد؛ شاید شما، اصلاً و ابداً متوجه دو کبوتر عاشقِ غم‌ناکِ نشسته در کنج ِ دنج ِ کافه گودو در عصرگاهِ چهار‌شنبه‌ی هفته‌ی گذشته نشدید. هر چند خیلی تابلو بود که هی دست راست‌تان را پهن می‌کردید روی ارتفاع صورت‌تان تا کسی نشناسدتان. اصلِ غمناکی‌ی ما هم، همان سفارش ساده و…Continue reading یک نامه‌ی سرگشاده!

نامی که در خاطرم نیست، سلام!

نامه‌ات را کامل که نخوانده بودم. فقط «سوسنِ عزیز»ش یادم هست و دو تا عدد، چهار و پنجم آبان. چهارم که گذشت، فردا هم پنجم. تو سر تمام کوچه‌ها و خیابان‌های شهر من، منتظر دختری خواهی ایستاد که روزگاری، مرموزترین نویسنده‌ی مرموزترین و جسورانه‌ترین وبلاگِ ایرانی را، از پیله‌اش بیرون کشید. دختری که هنوز بعد…Continue reading نامی که در خاطرم نیست، سلام!

یا ضامنِ آهو، سلام!

می‌دانید؟ من خیلی دیرتر آمدم منزلِ شما. یعنی آن اوایل که هی از این و آن می‌شنیدیم ابهت و عظمتِ بارگاه‌تان را، یک‌جورهایی میلمان نمی‌کشید بیاییم پابوس. نه که آن روزها، که نه، آن سالها مشغول تحقیقاتِ اصولی و زیربنایی در خصوص دین و این فقرات بودیم، این قرتی‌بازی‌ها به مذاقمان خوش نمی‌آمد. بعد آن…Continue reading یا ضامنِ آهو، سلام!

از خدای خورشید به خدای سپیده‌دمان!

خوب. من همین یک ساعت پیش دیدم که «اوشا» از من پرسیده است این چه پروردگاری است که من دارم؟ (+) من خداوند عاجز بینوایی دارم اوشا. تو راست می‌گویی. چون خداوندی نیست که مدام دنبال ما راه بی‌افتد و مثل پاک‌کن بزرگی، ردپای گندکاری‌ها و اشتباهات و فساد ما را پاک کند. او حتی…Continue reading از خدای خورشید به خدای سپیده‌دمان!

یک‌هو هوس‌ت کردم!

دعوت شده بودم (+) برای خودم نامه‌ای بنویسم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام سوسن. حال من خوب نیست. از حال تو چه خبر؟ از همه‌ی دلتنگی‌هایت، عجول بودن‌ت. از خودت چه خبر؟ چند وقتی است که مدام هوس می‌کنم برایت بنویسم. کاغذ و قلم را می‌کشم بیرون و می‌نشینم و به شتاب ِ عقربک ِ ساعت رو میزی…Continue reading یک‌هو هوس‌ت کردم!

من انتهای عطش‌ات بودم!

سلام خدا! دیشب بعد از آنکه سیبم را گذاشتی کنار بالشم که خواب بودم و نخواسته بودی بیدارم کنی؛ خش خش دامنت حریصانه تا لب حوض کشاندم … داشتی از نردبام بالا می رفتی که دیدم آنطور ها هم که فکر می کردم بزرگ نیستی که در قاب نگاهم نگنجی!!! ندیدی که نگاهت می کنم…Continue reading من انتهای عطش‌ات بودم!

از نامه‌هایی که هرگز پست نشده‌اند!

این نامه را برای تو نوشته بودم که نمی دانم چرا  دیگر برایت پستش نکردم … امروز که  دنبال آدرس یکی از دوستانم می گشتم لابلای کاغذهای نامه پیدایش کردم …   * *** *   سلام! «سلام‌هایی بی پاسخ!» جز دیروز که اندکی حرف زدیم مدت زیادی می شود شاید فقط برای من که…Continue reading از نامه‌هایی که هرگز پست نشده‌اند!