افسوس…
کاش میشدم لابدهای ناگزیرم زیر آوار سلامهای
بی پاسخم … گند به هر چه زمین است زیر بم!!!
هرچه میتوانی گم شدم … حالا زخم بزن! آی
آدمهای شکمباره … زمین لرزید … سقف
ریخت … من مرد … خب؟
مرد تنها ماند … زن تنها مرد … کودک همیشه
تنهای ایرانم … باز هم خب؟
من که گفتم به همهی اطلسهای مست!!!
ارگهای های های … همهی خشتهای عالم فدای یک قوس کمرت یلدا … دست به گریبانم … چاکچاک…گور بابای تمام ارگها و سگهای جستجوی سوئدتان!!!
« معجزه، یعنی لمس دردها و دریغهای
همنوعان، پیش از آنکه فرصتها از کف
برود، پیش از آنکه حادثه … اتفاق بیفتد … »
و من سوگوارم …