آن دهان کژ کرد …

یک‌م:

« یَا حَسْرَهً عَلَی‌الْعِبَادِ مَا یَأتیهِمْ مِنْ رّسولٍ اِلّا کانوُا بهِ یَسْتَهزءوُنَ (۳۰)

آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند            نام احمــــد را، دهــــان‌ش کژ بماند
باز آمد کای محمــــــــــد! عفو کن            ای ترا الطاف علــــــــــــــم من لدُن!
من ترا افســوس می‌کردم ز جهل            من بُدم افسـوس را منسوب و اهل

اَلَم یَرَوْا کَمْ اَهلَکنَا قَبْلَهُم مِّنَ‌الْقُرُونِ اَنّهُم اِلَیهم لَا یَرْجَعوُنَ(۳۱)

چون خدا خواهد که پرد‌ه‌ی کس دَرَد        میل‌ش اندر طعنـــــــه‌ی پاکـــان برد

وَ مَاتَاتیهِمْ مِّنْ ایَاتِ رَبّهم اِلّا کانوُا عَنْها مُعرضینَ(۴۶)»*

دوم:

آدم که بعد از مدت‌ها، دوستی را پیدا می‌کند در منزلی جدید و بعد هم داستانی از او می‌خواند این‌قدر شیرین:

«کی بود که هفته به هفته قهر می کرد؟ کی بودکه گند زد به این زندگی؟ کی بود که گفت : اگه راس میگی برو یه زن دیگه بگیر!» او روبرویش نشسته بود و رشته باسلوخ شیرین در دهان ، با چشمهایش به او می خندید . فریاد زد :«هان ؟ کی بود؟ د بگو لامصب!» شست پای ظریف و زنانه ای از زیر کرسی پاهای استوار و عضلانی اش را قلقلک داد و به بازی گرفت که :«من ! من بودم» . به یکباره خواست پاهایش را پس بکشد که آتش منقل نقره داغش کرد :«فس»! درد آلود فریاد کشید : «بر آدم لجباز لعنت»! و مشتش را محکم بر کرسی کوبید. اما کسی جوابش را نداد . اصلا کسی نبود که بخواهد جوابش را بدهد.فقط کرسی نالید :«جیر جیر!» …**

در جواب درخواست‌ش که نظرم را بدهم این‌را می‌توانم بنویسم:

نوشتن داستان و خوب نوشتن، صدالبته رنج است و درد، شوکرانی به ظاهر تلخ. اما هنر نوشتن، درد را شیرین و جذاب می‌کند. برای همین اکثر داستان‌نویسان خوب دنیا، از زهر شیرین نوشتن، از درد پرلذت نوشتن، قصه‌ها ساز کرده‌اند. «یوسا» یکی از نویسندگان خوب آمریکای لاتین، گفته است: «در قرن نوزدهم، زن‌های اشراف برای حفظ اندام و زیبایی ظاهر و گریز از چاقی بسیار و لاغری نابسامان، اجبارا مقداری «کرم کدو» می‌بلعیدند و مدعی بودند این رنج بلع کرم کدوی زنده، اندامشان را زیبا نگاه می‌دارد.» آنگاه نتیجه می‌گیرد داستان‌نویس خوب، کرم کدوی رنج، درد، فقر، طعنه و آزار و بسیارهای دیگر را بارها می‌بلعد، به طوع و رغبت، تا کار جذابی خلق کند. به قول سعدی خود ما هم «تا رنج نبری، قدر نبینی!»
راز و رمز نوشتن داستان، جاودانه کردن لحظاتی خاص از زندگی است. پس با هر داستانی که می‌نویسیم تکه‌ای از زندگی خود و جامعه‌ای را جاودانه می‌کنیم که در آن زندگی می‌کنیم و هوایش را تنفس می‌نمائیم. در چنین نگاهی است که هنرمند جاودانه و ابدی است و این جاودانگی بعد از مرگ جسم، خود را نشان می‌دهد …***

سه‌وم:

من یادم رفت در پست قبلی، از تمام دوستانی که بعد از ایما و اشاراتی، به هر طریقی، من را مدیون محبت‌شان کردند، تشکر کنم. خصوصاً سعید حاتمی عزیز! خصوصاً؛ چون در غیر این‌صورت من می‌دانستم و او!

و اما یک مطلب مهم‌تر! دوستان عزیزم، لطفاً از قسمت نظردهی سایت خزه برای نظردادن نسبت به وبلاگم استفاده نکنید.آف‌لاین هم نگذارید. ایمیل بزنید!!! یک‌دنیا ممنون خواهم بود.اگر فحش و بد و بی‌راهی هم بود، ایمیل جای خوبی است برای فرستادن ویروس!!! امتحان‌ش کنید!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* سوره یس و مثنوی معنوی
** داستان «عشق دانگی» نوشته‌ی دوست خوب‌م آقای محمد مهدی نادری
*** از نامه‌ی محبت‌آمیز آقای محمد ایوبی از سایت خزه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.