گفت و شنید

دست می‌اندازم به حلقه‌ی ضریح‌اش. دل‌م پُر درد است و جانم پُر التماس. آمده‌ام بنالم از رنج و  گلایه کنم از این درمانده‌گی و مانده‌گی. نگاه‌ش می‌کنم و قلب‌م لبریز می‌شود از شرم حضوری از درد و رنج و شِکوه سرشار. زبان‌م بند می‌آید و اشک است که می‌جوشد و بغض است که می‌شکند و شرم است که مانع‌م می‌شود از گفت و شنید.

می‌گویم بانو! دردم از درد تو حقیرتر است و من از تو! نمی‌گویم درد نمی‌خواهم، تحمل این درد را از من مگیرید!

می‌گویم بانو! بانوی کوچک‌م. بانوی بزرگوارم. بانوی رنج‌های عظیم. بانوی اندوه‌های جاری. من تحمل می‌کنم. من طاقت می‌آورم. خسته شدن‌م، نه برای خودم نیست. خسته شدم از رنج و غصه‌ی مادر. از بی‌طاقتی‌اش بانو. از دلگیری‌های مادرانه‌اش.

می‌گویم بانو! بانو … بانو …

مادر می‌گرید و من به جان آمده‌ام. مادر چشم‌هایش گود افتاده است و من روحم فرونشسته است. من زمین می‌خورم و مادر بی‌تابی می‌کند. من زمین می‌خورم و تو لبخند می‌زنی. زمین‌م می‌زنی و منتظری.

گریه می‌کنم … بانو … بانوی کوچک من!

من نمی‌خواهم از درد و رنج خالی شوم! از تاب و تحمل و صبر خالی‌ام مکن خدا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.