اول یک اعتراف: بارها پیش آمده بود، آن روزهایی که گرم بازار ِ کلاسهای کنکور بودیم و ترس ِ غول ِ کنکور، متوهممان میکرد و هر روز خبری و حرف و حدیثی. عدهای میرفتند دنبال کارت بسیج و عدهای کلاسهای کنکور و متلکهایی که به ایثارگران و خانواده شهدا میانداختند که سهمیه دارند و درس بخوانند یا نه، بهترین رشتهها روی شاخشان است. نه کارت ِ بسیج گرفتم و نه کلاس کنکور رفتم.
همان سال دوم دانشگاه بود که دکتر «ن» طرح اولیه یک کاریکاتور را داد تا بکشم. کاریکاتور، شامل یک دست بزرگ بود که میان ِ عده قلیلی دانشجو که پشت دست قرار داشتند و عده کثیری که در جلوی کادر بودند، مرز کشیده بود. دقیقاً خاطرم نیست ولی فکر کنم اینطوری بود که تعداد زیادی فوق برنامه و کلاسهای آموزشی و تفریحی برای آن تعداد قلیل در نظر گرفته بود که البته، کسانی نبودند جز فرزندان شاهد.
کاریکاتور حرف نداشت. بینهایت گویا و رسا بود که مدت دو ماه روی بولتن ماند تا نقدها و بررسیها و شکایات و دلگیریها فاش گفته شود و هر روز به پیوست روی بولتن برود. بعد در این کشاکش بود که از آن کار، متنفر شدم. بعدها کسی میگفت در خوابگاه پسران، ریخته بودند سر دکتر «ن» که کی این کاریکاتور را کشیده؟ بعد دکتر مقاومت میکند و بار متلکها و فحشها و احتمالاً غرضها را به جان میخرد و به من انتقال نمیدهد.
من به آنچه کشیده بودم، قلباً اعتقاد نداشتم.
و اما؛ چیزی که حالا، در این زمان، وادارم کرد بنویسم، مطلبی بود که لیلا (+) نوشته بود. و البته، چند باری در وبلاگهای چند فرزند شهید هم خوانده بودم. و البته، گوش دادن به این (+). و بعد فکر کردن به اینکه واقعاً چرا عدهای از مردان ِ رشید ما خانه و زندگیاشان را رها کردند و جنگیدند و شهید شدند؟ «هدف» در آن مقطع خاص ِ زمانی چه بود؟ و آیا این «هدف» چه مسیری را طی کرده است تا برسد به این مقطع زمانی خاص که برای نمایش سواد سیاسی فقط کافی است «مخالف» باشی و «مبارز» تا از معنا و مفهوم اولیه خالی شده باشد؟ که بشود با گوش کردن به اینطور خواندهها، ناخودآگاه تعریفی نو افکنده باشی؟
و اگر این «هدف» پوست انداخته است و بدتر از آن، چهره عوض کرده است، مقصر کیست؟ و یا اصلاً دنبال مقصر هستیم یا دنبال صورت اولیه هدف هستیم؟ و اگر مقصر را یافتیم، و صورت را برگرداندیم، قرار است چه اتفاق شگرفی رُخ بدهد؟ و اگر مقصر، خود ما باشیم چه؟ اگر مقصر کسی باشد که امروز ادعای رستگاری دارد و «شهید» میدهد هنوز چه؟ چرا هنوز نیازمندیم به «شهید»، به «خون»؟ چرا آنان که ادعا دارند، «خون»ها پایمال شدهاند، هنوز مشتاق هستند به رنگین کردن «آسفالت»های این مرز و بوم؟ و سالها پس از این، زمانیکه مجدداً «هدف» صورتکی از نو برگرفت و «خون»ها پایمال شدند، قرار است باز «خون»، رستگارمان کند؟ قرار است باز اینطورها نوشته شوند و سروده شوند؟
سوال من این است، چه اصراری است بر ویران کردن ِ آنچه ساخته شده است؟ اسکندر خویی تا کی؟ شمایانی که اصرار دارید بر خوی ایران باستانی، بر کوروش و زردتشت و کردار نیک و پندار نیک و گفتار نیک، چرا رویهای خونبار و بیگانه با خویشی و درونستیزی اتخاذ کردهاید؟
…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* هنوز هم میگویم مقصر ما هستیم اگر اینگونه نفرت ضمنی از امتیازات ِ خانوادههای شهدا و ایثارگر ریشه دوانده است تا برسیم به اینجا که ادعای خونخواهی علم کرده باشیم. و این علم، هنوز هم به همان شدت نفرت پیشین، صدمهزننده و کریه است.
** اینطور که پیداست، مقصر اصلی این ماجرا، همان نفس هدف است، نه هیچ دیگر.
*** برتولت برشت، خستهام میکند. یا هم، تقصیر «تو»ست که نمیگذاری تمرکز کنم از بس که جاری شدهای در رگهایم. در ریشههای جانم. در بود و نبودم … «تو»یی که دوست داشتنت از جنس هیچکس نیست.