دیشب فیلم «بچهی رزماری» را تماشا میکردیم. فیلم بدی نبود، آنقدر موفق بود که تا آخر فیلم مرا هیجانزده، با دهانِ باز جلوی تلویزیون نگاهدارد. مُهرهها را عینِ یک داستانِ پلیسی از نوعِ آگاتایی مرتب و بیخدشه چیده بود. گاهی یک کلیدهایی به بیننده میداد، ولی سریع بینندهی هوشمندش را دور میزد و یک بازی جدید رو میکرد تا حواسش را پرت کند تا متوجهِ مضمونِ داستان نشود. برای همین هم بود که با همهی ادعای تیز بودن، دو به شک بودم که این شوهر محترم با آن جفتِ پیری که همسایهشان بودند، دستش بوی یک کاسه است یا نه؟
بعد، آخر ماجرا که با کلی تب و تاب و کش و قوس، پا به پای رزماریِ بینوا جلو آمدهای، مجبور میشوی شاهد زایمانِ موفقِ فرزندِ شیطان باشی. باید مانند رزماری، که مانندِ تمام مادرانِ دنیا، عاشقِ فرزندشان هستند، عاشقانه بالای سرِ نوزاد زشت صورت و پلیدسیرت بایستی و با شوقی مادران، چشم در چشمانِ شیطانیاش بدوزی و گرم و مهربان برایش لالایی بگویی.
حتی اگر یک کاتولیکِ معتقد باشی، با اینکه میدانی این فرزندِ شیطانی، قرار است خداوند را نابود کند، بهخاطر همان احساسِ مادرانه، و نه حتی چون میتوانی به خیلی چیزها دست پیدا کنی، بیاینکه رنجی متحمل شوی، میپذیری تا برای «آدریان» [فرزند شیطان] «مادری» کنی.
این قانونِ نیرومندِ طبیعت است …
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* کوکو، پرندهای است که در لانهی پرندگانِ دیگر تخمگذاری میکند. وقتی تخم پرنده میشکند و پرنده کوچولو متولد میشود، مادرِ ناتنیاش، با این گمان و عشق که این فرزندِ اوست، او را بزرگ میکند. حتی با اینکه هیکلِ پرنده کوچولو مدام گندهتر میشود، ولی باز هم پرندهی مادر، او را تغذیه میکند.
چون این غریزهی اوست. غریزهی نیرومندِ مادری.
** این پدرسوختههای کافر چقدر خوب بلدند هستند فیلمی بسازند که بیاینکه ککم بگزد، بنشینم به تماشاش! چه کسی گفته است: “کاش ما هم در ایمانمان همانقدر ثابت قدم بودیم که آنها در کفرشان هستند!”؟!