گزارش فیلم-۱

قبول
دارم که وبلاگِ من کم‌کم دارد تبدیل می‌شود به روزنگاری سینمایی. دیگر نه از
داستان خبری هست و نه از روزنگاری‌های عاشقانه و نه وقایع‌نگاری و نقد سیاسی و
مذهبی و نه دیگر تکه‌هایی از کتاب‌هایی که خوانده‌ام. من تقصیری ندارم وقتی با
مردی زندگی می‌کنم که کتاب و فیلم از مهمترین دارائی‌هایش است و من برای فیلم دیدن
کلی وقتِ خالی دارم و سینما و تئاتر رفتن، یکی از بهترین و دم‌دست‌ترین سرگرمی‌های
ماست. حتی ممکن است اقرار کنم حتی بیشتر اوقات شما را در جریانِ فیلم‌های عالی که
دیده‌ام نمی‌گذارم چون از یکنواخت شدن و از اینکه وبلاگی که عشق‌نوشته‌هایش هنوز
بی‌قرار کننده‌اند، به سردی و رکود گرایش پیدا کند.

اما
زندگی آرام است و ما چقدر خوشبخیتم! دیگر از چه بنویسم؟ قبلاً هم نوشته بودم که
دلم نمی‌خواهد این آرامش را که ذوق نوشتن را در من به گونه‌ای کُشته است را از دست
بدهم. (+)(+)

بگذریم.

در
چند روز گذشته، چند فیلم دیدم. یک فیلم ناموفق ایرانی [زندگی با چشمان بسته؛ رسول
صدرعاملی] و دیگری یک فیلم شگفت‌انگیز از سینمای ایتالیا [باریا؛ جوزفه تورناتوره]
و سومی فیلمی زرد از سینمای ژاپن [روزهای بارانی من؛ یوری کانتاکه]

زندگی
با چشمانِ بسته:


مثل
آلزایمر داستان در خور توجهی دارد که بازیگران به هر دلیلی نتوانسته‌اند از عهده‌اش
بربیایند. به تماشای معمایی نشسته‌ایم که به تصور بیننده، حل و فصل‌اش آسانتر از
اینی است که در قاب تصویر به خوردمان می‌دهند. پسر یک خانواده‌ی چهارنفره [با بازی
حامد بهداد] برای کار روی دریا و کشتی رفته است. دختر خانواده [با بازی ترانه
علیدوستی] که رابطه‌ای صمیمانه با برادر غایب دارد، بنا به دلایلی دانشگاه را ترک
می‌کند و نزدِ یک وکیل کارکشته [با بازی همایون ارشادی
*]
مشغول به کار می‌شود. کاری که مجبورش می‌کند شبها همراه مشتریانِ حقوقی‌شان برود
بیرون برای شام و با ماشین‌های جوراجور شبها دیروقت به خانه برگردد. این مسأله از
دید اهالی محل [با میدانی که در فیلم آلزایمر دیده‌ایم!!] با تحریکاتِ مردی دو
زنه، پنهان نمی‌ماند. مادر [با بازی پریوش نظریه] و پدر [فرهاد آئیش] سخت درمانده‌اند
و حتی تصمیم می‌گیرند شبانه دختر بی‌آبرویشان را به قتل برسانند. در همین شب است
که معما با بیننده در میان گذاشته می‌شود. دختر برای گرفتن نسخه‌ی مادر به خیابان
می‌رود و سوار ماشین گذری می‌شود و در مقابل وعده وعید مرد، واکنشی تند و تهاجمی
نشان داده و کتک می‌خورد [تکلیفِ ما با دختر روشن می‌شود: پاکدامنی] برادر همان شب
بازمی‌گردد و با اتهاماتِ خواهر مواجه می‌شود. در کشوی خواهر مقادیری سکه طلا و
پول نقد و البته سند خانه‌ای را پیدا می‌کند.

طی
یک بازی‌ی تصنعی، اغراق شده و غیر ضروری، امید [با بازی پولاد کیمیایی] دوستِ علی و خودِ علی
[حامد بهداد] و دختر، رازگشایی می‌کنند. مغازه‌ی بسته شده‌ی پدر بازگشایی می‌شود.
اعاده‌ی حیثیتِ دختر با سیلی‌هایی که علی به صورتِ مردِ شیادِ دو زنه می‌زند،
صورت می‌پذیرد. زندگی شیرین نشده با مرگِ نابهنگام و عجیب و غریبِ برادر تلخ می‌شود.

۱.امید
به عنوان رفیق شفیقِ علی، در مدت شش سال غیبتِ کاری علی، با تمام غیرتی که دارد
هرگز به تعقیب دختر نمی‌پردازد. کاری که یک مرد جوانِ ایرانی غیرممکن است انجام
ندهد!

۲.علی
که بازمی‌گردد، هیچ صبحی به محض خروج خواهر از خانه، برای کشفِ شغلِ خواهر و رفع
نگرانی والدین او را تعقیب نمی‌کند! با اینکه دختر کارتِ وکیل را می‌دهد دستِ
برادر او ضرورتی برای این نمی‌بیند! حتی با وجودِ تکه‌های تحریک‌کننده‌ای که
رهگذران محلی به او و غیرت‌اش می‌پرانند!

۳.برای
رسیدن به جواب این سوالات ما حدود بیست دقیقه شاهد یک بازی مسخره میان امید و علی
و دختر هستیم!

۴.دختر
می‌گوید سند خانه و پول‌ها و سکه‌ها را مقدم [مرد شیاد دو زنه] به او داده است تا
با او راه بیاید، او هم مدتی راه آمده بعد کنار کشیده است! چرا با این پاسخ
پاکدامنی‌اش را زیر سوال می‌برد؟ با اینکه ما در صحنه‌ای پیش‌تر از آنچه دختر ادعا
می‌کند دیده‌ایم که ابداً با مقدم راه نیامده است؟!

۵.
همایون ارشادی برای حضور چند دقیقه‌ای‌اش در برخی فیلم‌های زرد و بی‌کیفیتِ ایران
چقدر مایه می‌گیرد؟!

۶.باز
هم بنویسم که این حامدِ بهداد مثلِ مصطفی زمانی و خیلی‌های دیگر یک انتخاب و پرورش
بیهوده در سینمای ما است؟ که این فیلمنامه‌های کشکی از کلاس‌های فیلمنامه‌نویسی
خارج می‌شوند که اینقدر ضعیف و سخیف هستند؟ که بابا! ما از شما معما نخواستیم!
فیلم پیچیده نخواستیم! کی را باید ببینیم؟!



ادامه دارد …

پ.ن: کامنت‌های غیرمرتبط تأیید نخواهند شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.